English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (16 milliseconds)
English Persian
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
Other Matches
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
underact درست انجام ندادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
backlogs کاری که باید انجام شود
load کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
specification مین شود یا کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
stop انجام ندادن عملی
stops انجام ندادن عملی
stopped انجام ندادن عملی
stopping انجام ندادن عملی
buggered قطعا کاریرا انجام ندادن
underplay نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplays نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed نقش خود رابخوبی انجام ندادن
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
ignored تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignoring تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
entry موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
process تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
processes تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
disoblige دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
action انجام کاری
actions انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
capable توانایی انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
operates بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
op code بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
operated بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operate بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operation بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
having باعث انجام کاری شدن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
have باعث انجام کاری شدن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
plod بازحمت کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
connective نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود
agendas لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agenda لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
bar توقف کسی برای انجام کاری
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
helped روش آسانتر برای انجام کاری
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
help روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com