English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (17 milliseconds)
English Persian
to keep the ball moving توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to let the ball do the work توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
Search result with all words
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to vote plump رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
to admit sombody [into a place] راه دادن کسی [به جایی]
Other Matches
n tuple N جایی
charnel house جایی که
inopportuneness بی جایی
inopportunity بی جایی
someplace یک جایی
minx زن هر جایی
someplace جایی
wherever جایی که
displacement جابه جایی
banal همه جایی
commonplace همه جایی
shifts جابه جایی
shifted جابه جایی
shift جابه جایی
immutability پا بر جایی ثبات
from the outside از خارج [از جایی]
gas log جایی که گازمیسوزد
transposition جابه جایی
translocation جابه جایی
scratch where it itches هر جایی را که میخاردبخارانید
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
to go about ازجایی به جایی رفتن
locomotion جابه جایی حرکتی
make a beeline for something <idiom> با عجله به جایی رفتن
locomotor behavior رفتار جابه جایی
displacement of affect جابه جایی عاطفه
transposition of affect جابه جایی عاطفه
drive displacement جابه جایی سائق
attender شخص حاضر در جایی
I have no place (nowhere) to go. جایی ندارم بروم
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
drop by <idiom> بازدید از کسی با جایی
come from <idiom> بومی جایی بودن
Somewhere in the darkness جایی در میانی تاریکی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
to stay overnight مدت شب را [جایی] گذراندن
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
somewhere یک جایی دریک محلی
p.of the ways جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
to hunker down in a place در جایی پناه بردن
somewheres یک جایی دریک محلی
rettery جایی که بذرک را می خیسانند
synaesthesia جابه جایی حسی
synesthesia جابه جایی حسی
stand clear جایی را ترک کردن
boarding houses جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
to tow a vehicle [to a place] یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
berthed جایی که قایق به لنگربسته میشود
tourist trap <idiom> جایی که جذب توریست میکند
i am at my wit's end دیگر عقلم به جایی نمیرسد
out of one's element <idiom> جایی که به شخص تعلق ندارد
to stay away from something اجتناب کردن از چیزی یا جایی
get out from under <idiom> از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
to stay away from something دور ماندن از چیزی یا جایی
berth جایی که قایق به لنگربسته میشود
break fresh ground <idiom> از راهی تازه به جایی رسیدن
boarding house جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
berths جایی که قایق به لنگربسته میشود
rotation about ... دوران دور ... [محوری یا جایی]
lomomote از جایی بجایی حرکت کردن
i took up where he left از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
on good turn deserves another کاسه جایی رودکه بازاردقدح
strict enclosure انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
berthing جایی که قایق به لنگربسته میشود
bone-house [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
to head back برگشتن [از جایی که دراصل آمده اند]
to turn back برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to bar somebody from entering the place مانع کسی وارد جایی شدن
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
to turn around برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to send home به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
exchange جابه جایی داده بین دو محل
stamping grounds <idiom> پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
exchanging جابه جایی داده بین دو محل
to decamp با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
Mind your head! مواظب سرت باش! [که به جایی نخورد]
there is time and place for everything <proverb> هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
exchanged جابه جایی داده بین دو محل
plate rack جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
exchanges جابه جایی داده بین دو محل
to skive off early [British English] با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
souvenir یادگاری [وقتی که کسی از جایی با خود می آورد]
varicosity جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
an accessible place جایی که راه یافتن بدان ممکن است
tie down <idiom> منع کردنکسی درانجام کاری یارفتن به جایی
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
breeding ground جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
breeding grounds جایی که در آن حیوان ویژهای تولید مثل میکند
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
One good turn deserves another . کاسه جایی رود که باز آید قدح
to ride on the bus سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
bone dry جایی که نوشیدن مواد الکلی در آن قدغن است
to retire from [to] a place از [به] جایی کناره گیری کردن [یا منزوی شدن]
to a in باجرات وبابیم مخاطره به جایی داخل شدن
pentarch یکی از پنج تن مردمی که در جایی حکومت کنند
The library is the obvious place for the after-dinner hours. کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
rug delivery [جابه جایی و حمل فرش به محل خرید یا فروش]
cat burglar دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
picklock دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
housebreaker دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
intruder دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
to take the a بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
burglar دزدی که با زور و غیر قانونی وارد جایی میشود
hang up <idiom> جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
flag station جایی که قطاربادیدن پرچم ویژه نگاه میدارندوایستگاه دائمی نیست
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
dump جابه جایی داده از یک وسیله یافضای ذخیره سازی به چاپگر
altar-steps [بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
no-show <idiom> شخصی که جایی را رزرو میکندولی نه آن را کنسل ونه آن را استفاده میکند
altar-stair [بالاترین محل جایی که میز عشای ربانی در آن قرار دارد.]
overlap جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlapped جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
overlaps جایی که چیزی بخشی از دیگری را بپوشاند یا در بخش داده روی هم قرا رگیرند
regional breakpoint نقط ه توقف که در هر جایی از برنامه میتواند قرار بگیرد تا رفع اشکال شود
scarf weld جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
Creches [جایی که از بچه ها مراقبت میشود هنگامی که پدر و مادر بیرون یا سر کار رفته اند]
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
inserts مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
insert مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
inserting مجموعه دستوراتی که مستقیما در برنامه اصلی کپی می شوند که دستور فراخوانی نیز فاهر میشود یا جایی که کاربر نیاز دارد
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
scarf joint جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
gas fittings اسبابی که برای گرم کردن یاروشن کردن جایی باگازبکا
to buzz off گم شدن [به چاک زدن] [دور شدن] [از جایی یا کسی]
colony گروهی ا ز مردم یک کشور که جایی دور از کشورشان مستقر شده باشند ولی تابع قوانین و حکومت کشورشان در آنجا باشند
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
to prospect for gold جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
universal آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
Nomatic rugs قالی های عشایری و قشقایی [این فرش ها بعلت جا به جایی زیاد عشایر عموما کوچک بافته می شوند و اکثرا بصورت پشم بوده و در آن از ذهنی بافی و یا نقوش محلی استفاده می شود. فرش ها دارای استحکام ضعیف هستند.]
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com