English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English Persian
dot نقطه گذاشتن
dotting نقطه گذاشتن
Search result with all words
platoon بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
platoons بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
in hand گذاشتن گوی بیلیارد در نقطه دلخواه محدوده
Other Matches
junction محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junctions محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
reference point نقطه برگشت نقطه نشانی نقطه مبدا دهانه بندر
control point نقطه کنترل اماد و حرکات نقطه کنترل ناوبری هوایی ودریایی نقطه کنترل عبور ومرور
foot spot نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
triple point نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
bearing موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر جهت قطب نما
picture point نقطه نشانی یا نقطه بازرسی موجود در روی عکس هوایی
ti;me to go زمان حرکت هواپیمای رهگیراز نقطه شروع هدایت زمینی تا نقطه رهگیری
line of vision خط مستقیمی که نقطه زردچشم را به نقطه ثابتی وصل نماید
pointillism شیوه نقاشی با نقطه رنگ نقطه چین کاری
switching مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
free drop برداشتن و انداختن گوی گلف با دست از نقطه ناممکن برای ضربه زدن به نقطه مناسب نزدیک ان
zeros پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zero پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
zeroes پایین ترین نقطه نقطه گذاری کردن
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
approached فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
approaches فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
load point نقطه بارگذاری نقطه بار کردن
approach فاصله نقطه شروع تا نقطه خطا
marks هدف نقطه اغاز نقطه فرود
mark هدف نقطه اغاز نقطه فرود
azimuth موقعیت یک نقطه نسبت به نقطه دیگر
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
pyramid spot نقطه روی میز اسنوکر یابیلیارد انگلیسی میان فاصله نقطه مرکزی و وسط لبه بالایی میز
crossing point نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing points نقطه تقاطع نقطه تلاقی
flash point نقطه الوگیری نقطه افروزش
holding point نقطه تثبیت ردیابی هواپیما نقطه انتظار هواپیما روی صفحه رادار
roll in point نقطه ورود به شاخه تک به وسیله هواپیما نقطه شروع حرکت تک هواپیما
punctuation marks علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
punctuation mark علائم نقطه گذاری درجملات نشان نقطه گذاری
litter relay point نقطه تعویض برانکاردکشها نقطه تعویض حمل مجروحین
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
pointillism نقاشی نقطه نقطه
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
lie زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
speckle نقطه نقطه یا خال خال کردن
polkadot طرح نقطه نقطه خال خال
run home جا گذاشتن
take in تو گذاشتن
to pickle a rod for گذاشتن
inculcate پا گذاشتن
inculcates پا گذاشتن
inculcated پا گذاشتن
ti turn in تو گذاشتن
to lay it on with a trowel گذاشتن
to take in تو گذاشتن
inculcating پا گذاشتن
let گذاشتن
lay گذاشتن
placements گذاشتن
infiltrating گذاشتن
place گذاشتن
places گذاشتن
infiltrates گذاشتن
infiltrated گذاشتن
placing گذاشتن
misplace جا گذاشتن
infiltrate گذاشتن
lays گذاشتن
lets گذاشتن
mislaid جا گذاشتن
mislay جا گذاشتن
mislaying جا گذاشتن
mislays جا گذاشتن
question answer در صف گذاشتن
letting گذاشتن
apostrophize گذاشتن
placement گذاشتن
leave گذاشتن
putting گذاشتن
loads گذاشتن
to trample on گذاشتن
teasing سر به سر گذاشتن
To be gettingh on in years. پا به سن گذاشتن
getting on in years پا به سن گذاشتن
load گذاشتن
leaving گذاشتن
go on <idiom> گذاشتن
put گذاشتن
to run in تو گذاشتن
puts گذاشتن
mouthing در دهان گذاشتن
mouthed در دهان گذاشتن
earmark کنار گذاشتن
depositing به امانت گذاشتن
hang-up معوق گذاشتن
shutters پرده گذاشتن
juxtaposed پهلوی هم گذاشتن
handle دسته گذاشتن
juxtaposed پیش هم گذاشتن
juxtapose پهلوی هم گذاشتن
juxtapose پیش هم گذاشتن
handles دسته گذاشتن
cramp درقید گذاشتن
cramps درقید گذاشتن
mouth در دهان گذاشتن
shutter پرده گذاشتن
mouths در دهان گذاشتن
enclosing درمیان گذاشتن
encloses درمیان گذاشتن
enclose درمیان گذاشتن
fix کار گذاشتن
fixes کار گذاشتن
overrules کنار گذاشتن
overrule کنار گذاشتن
legates بارث گذاشتن
legate بارث گذاشتن
bench نیمکت گذاشتن
benches نیمکت گذاشتن
vane پر گذاشتن به تیر
vanes پر گذاشتن به تیر
overruled کنار گذاشتن
strand تنها گذاشتن
marks علامت گذاشتن
strands تنها گذاشتن
hang up معوق گذاشتن
hang-ups معوق گذاشتن
mark علامت گذاشتن
welts مغزی گذاشتن
welt مغزی گذاشتن
stipulation شرط گذاشتن
salute احترام گذاشتن
tipping نوک گذاشتن
embeds کار گذاشتن
traced اثر گذاشتن
traces اثر گذاشتن
mortgage گرو گذاشتن
mortgages گرو گذاشتن
investing سرمایه گذاشتن
invested سرمایه گذاشتن
invest سرمایه گذاشتن
mortgaging گرو گذاشتن
trace اثر گذاشتن
salve ضماد گذاشتن
exposing بی پناه گذاشتن
embed کار گذاشتن
badgers :سربسر گذاشتن
badgering :سربسر گذاشتن
badgered :سربسر گذاشتن
Welsh کلاه گذاشتن
respect احترام گذاشتن به
respects احترام گذاشتن به
badger :سربسر گذاشتن
expose بی پناه گذاشتن
invests سرمایه گذاشتن
leather چرم گذاشتن به
embarks درکشتی گذاشتن
juxtaposing پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing پیش هم گذاشتن
juxtaposes پهلوی هم گذاشتن
install کار گذاشتن
installing کار گذاشتن
installs کار گذاشتن
parcel دربسته گذاشتن
parcels دربسته گذاشتن
juxtaposes پیش هم گذاشتن
cloister درصومعه گذاشتن
plight گرو گذاشتن
suspends مسکوت گذاشتن
suspending مسکوت گذاشتن
embarking درکشتی گذاشتن
embarked درکشتی گذاشتن
embark درکشتی گذاشتن
cloisters درصومعه گذاشتن
exposes بی پناه گذاشتن
point نوک گذاشتن
bank در بانک گذاشتن
banks در بانک گذاشتن
suspend مسکوت گذاشتن
tip نوک گذاشتن
to leave a margin حاشیه گذاشتن
trig علامت گذاشتن
underact از کار کم گذاشتن
undercharge کم خرج گذاشتن در
underpricing کم قیمت گذاشتن
vowelize واکه گذاشتن
walk out on قال گذاشتن
welch کلاه گذاشتن
window dress بنمایش گذاشتن
To trample on justice . To be unfair. پا روی حق گذاشتن
To grow a beard . ریش گذاشتن
To grow a mustache . سبیل گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone. سر بسرکسی گذاشتن
To discriminate . To make a distinction . فرق گذاشتن
trepass پافرا گذاشتن
to take ship درکشتی گذاشتن
to take in a reef بادبان را تو گذاشتن
to leave off کنار گذاشتن
to make a for دردسترس گذاشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com