English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (43 milliseconds)
English Persian
back پشتی کردن پشت انداختن
backs پشتی کردن پشت انداختن
Other Matches
tump line طناب یا تسمه کوله پشتی مال بند سینه کوله پشتی
to keep in countenance پشتی کردن
to stick up for پشتی کردن
bolsters پشتی کردن
to give a knee to پشتی کردن
bolster پشتی کردن
bolstered پشتی کردن
to stand by a person از کسی پشتی یا حمایت یانگهداری کردن
to stand up for پشتی یا حمایت کردن از طرفداری کردن از
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
backrest پشتی
spinally پشتی
hinder پشتی
backs پشتی
trailng پشتی
hindering پشتی
back پشتی
backing پشتی
backpart پشتی
spinal پشتی
hindered پشتی
back door در پشتی
hinders پشتی
sparsity کم پشتی
posterior پشتی
tergal پشتی
at the back of به پشتی
dorsal پشتی
dorsad پشتی
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
pad لایه پشتی
rucksacks کوله پشتی
pads لایه پشتی
knapsack کوله پشتی
rucksack کوله پشتی
climbing sack کوله پشتی
knapsacks کوله پشتی
climbing pack کوله پشتی
trailing edge لبه پشتی
backless بدون پشتی
backed پشتی دار
dossel پشتی ظهری
dossal پشتی ظهری
kit کوله پشتی
swag کوله پشتی
dorsomedial پشتی- میانی
pillows پشتی مخده
pillow پشتی مخده
dorsolateral پشتی و جانبی
pack کوله پشتی
dorsal fin بالچه پشتی
dossal پشتی فهری
packs کوله پشتی
padded پشتی دار
sparseness کم پشتی پراکندگی
kit bag کوله پشتی
haversack کوله پشتی
haversacks کوله پشتی
negrophilism پشتی از سیاهان
dossel پشتی فهری
kits کوله پشتی
density of traffic پر پشتی امد و شد
backing pawl ضامن پشتی
packsack کوله پشتی
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
swagman مسافرکوله پشتی دار
pillow [قالیچه اندازه پشتی]
rear [front] connection اتصال [جلوئی] پشتی
knapsacks کوله پشتی کوچک
turtle graphics گرافیک لاک پشتی
dossel پشتی صندلی وغیره
dossal پشتی صندلی وغیره
ladder back دارای پشتی بلند
knapsack کوله پشتی کوچک
dorsomedial thalamus تالاموس پشتی- میانی
windsor chair صندلی دارای پشتی منحنی
back پشتی کنندگان تکیه گاه
backless bench نیمکت [صندلی] بدون پشتی
benchstool نیمکت [صندلی] بدون پشتی
backs پشتی کنندگان تکیه گاه
pack frame کوله پشتی زین دار
seat back adjustment knob دکمه تنظیم پشتی صندلی
slots انداختن چفت کردن
spit سوراخ کردن تف انداختن
toss پرت کردن انداختن
lay aside پس انداز کردن انداختن
to put by دور انداختن رد کردن
to set off انداختن برابر کردن
spits سوراخ کردن تف انداختن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
slot انداختن چفت کردن
hurtling پرت کردن انداختن
hurtles پرت کردن انداختن
hurtled پرت کردن انداختن
hurtle پرت کردن انداختن
putting تعویض کردن انداختن
puts تعویض کردن انداختن
put تعویض کردن انداختن
slotting انداختن چفت کردن
launch انداختن پرت کردن
tosses پرت کردن انداختن
launched انداختن پرت کردن
launching انداختن پرت کردن
tossing پرت کردن انداختن
tossed پرت کردن انداختن
launches انداختن پرت کردن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
backpacks کوله پشتی مخصوص بارهای پرحجم
dorsiventral دارای قسمت پشتی وشکمی مشخص
granger عضو انجمن پشتی بانان کشاورزی
backpack کوله پشتی مخصوص بارهای پرحجم
trailing zeros صفرهای پشتی [دنباله دار] [ریاضی]
defaced ازشکل انداختن محو کردن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
groove خط انداختن شیار دار کردن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
involve گیر انداختن وارد کردن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
operate اداره کردن راه انداختن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
involving گیر انداختن وارد کردن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
operated اداره کردن راه انداختن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
operates اداره کردن راه انداختن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
retards عقب انداختن اهسته کردن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
kid دست انداختن مسخره کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
deface ازشکل انداختن محو کردن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
retard عقب انداختن اهسته کردن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
wing chair مبل دارای پشتی و دستههای چوبی و سفت
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
tumult اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapulting منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
mimics مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
catapulted منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to make sport of any one کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
catapult منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com