Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
pay off something
چیزی را قسطی پرداختن
Other Matches
to pay off a debt
[mortgage]
بدهی
[رهنی]
را قسطی پرداختن
to compound
قسطی پرداختن
[کمتراز بهای اصلی]
to buy something on a deferred payment plan
[on a time payment plan]
[on deferred terms]
چیزی را قسطی خریدن
to buy something on the installment plan
[system]
چیزی را قسطی خریدن
to buy something on hire purchse
[British English]
چیزی را قسطی خریدن
to buy something on the never-never
[British English]
[humorous]
<idiom>
چیزی را قسطی خریدن
[اصطلاح روزمره]
recoupment
قسطی پرداخت کردن یا بازپرداخت قسطی
installment
قسطی
credit sale
فروش قسطی
installment payment
پرداخت قسطی
payment by installments
پرداخت قسطی
instalments
پرداخت قسطی
installments
پرداخت قسطی
instalment
پرداخت قسطی
never-never
پرداخت قسطی
tally trade
داد و ستد قسطی
agreement on partial payments
توافق در پرداخت های قسطی
shell out
پرداختن
practice
پرداختن
to brush up
پرداختن
defray
پرداختن
defrayed
پرداختن
practicing
پرداختن
defrays
پرداختن
take to
پرداختن
to fork over
پرداختن
practise
پرداختن
practises
پرداختن
practising
پرداختن
disburse
پرداختن
disbursed
پرداختن
disburses
پرداختن
disbursing
پرداختن
meets
پرداختن
meet
پرداختن
defraying
پرداختن
imburse
پرداختن
aby
پرداختن
abye
پرداختن
pay
پرداختن
cough up
پرداختن
paying
پرداختن
pays
پرداختن
kick over
<idiom>
پرداختن
fork out
<idiom>
پرداختن
pony up
<idiom>
پرداختن
foot the bill
<idiom>
پرداختن
recompenses
غرامت پرداختن
putting
بفعالیت پرداختن
recompensed
غرامت پرداختن
put
بفعالیت پرداختن
recompense
غرامت پرداختن
activate
به فعالیت پرداختن
activated
به فعالیت پرداختن
activates
به فعالیت پرداختن
activating
به فعالیت پرداختن
turn to
بکار پرداختن
to pay on account
[American English]
یک قسط را پرداختن
nailed
به موقع پرداختن
recompensing
غرامت پرداختن
indemnities
غرامت پرداختن
indemnity
غرامت پرداختن
nails
به موقع پرداختن
nail
به موقع پرداختن
to make a part
[ial]
payment
یک قسط را پرداختن
To pay money. To make a payment.
پول پرداختن
To get on with a job.
بکاری پرداختن
to pay in a
پیشکشی پرداختن
puts
بفعالیت پرداختن
get down to work
بکار پرداختن
prepay
قبلا پرداختن
pay at tenor
در سررسید پرداختن
pipe up
به سخن پرداختن
foot
پرداختن مخارج
indemnify
غرامت پرداختن
activate
بفعالیت پرداختن
loosest
سبکبار کردن پرداختن
pore
بمطالعه دقیق پرداختن
ponies
پرداختن خلاصه اخبار
to pay up
تمام و کمال پرداختن
loose
سبکبار کردن پرداختن
pores
بمطالعه دقیق پرداختن
pay up
تمام وکمال پرداختن
layaway plan
<idiom>
قرض راکم کم پرداختن
to pore
[over; on]
به مطالعه دقیق پرداختن
proceed
اقدام کردن پرداختن به
pony
پرداختن خلاصه اخبار
looser
سبکبار کردن پرداختن
to pay off
تمام و کمال پرداختن
acquitting
پرداختن و تصفیه کردن
acquits
پرداختن و تصفیه کردن
poney
پرداختن خلاصه اخبار
proceeded
اقدام کردن پرداختن به
acquit
پرداختن و تصفیه کردن
pick up the tab
<idiom>
صورت حساب کسی را پرداختن
insolvent
فاقد توانایی پرداختن دیون
liquidated damages
پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
treat someone
<idiom>
پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
to get down to business
به کار اصلی پرداختن
[اصطلاح روزمره]
activates
فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activated
فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activating
فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to pay against receipt
در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com