English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
Other Matches
the rich دولتمندان متمولین
the rich توانگران
rich توانگر
rich دولتمند
rich گرانبها باشکوه
rich غنی
rich پر پشت
rich زیاده چرب یا شیرین
The more rich , the more in need . <proverb> آنانکه غنى ترند میتاج ترند .
He is said to be very rich . می گویند خیلی پولدار است
rich in پر از شاعر
I wish I were rich . کاش ( کاشکی ) پولدار بودم
auto rich مخلوط غلیظ سوخت و هوا که نسبت ان توسط کنترل کننده مخلوط اتوماتیک درکاربوراتور ثابت نگهداشته میشود
rich mix مخلوط پر مایه
rich lime اهک پر برکت اهک ریعدار
rich lime اهک پر مایه
as rich as Croesus <idiom> مثل قارون [ثروتمند]
rich and poor توانگرودرویش
rich and poor دولتمندوفقیر
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
It is immaterial how rich he may be . مهم نیست چقدر ثروت داشته با شد
rich clad جامه فاخر پوشیده
to grow rich توانگر شدن
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
idle rich ثروتمندان انگل
Rich poetry . شعر پرمایه
to grow rich ثروت بهم زدن
He has a rich mellow voice. صدایش گرم وپخته است
He is rich but is lacking in personality . پولدار است ولی بی شخصیت است
rich text format روش ذخیره سازی متن که حاوی توضیحات اضافی است و شرحی بر صفحات , نوع و نوشتار و فرمت آنها دارد
oil rich countries کشورهای ثروتمند تولید کننده نفت
labor using کاربر
labor کارگر عمله
labor حزب کارگر
labor درد زایمان
labor زحمت کوشش
labor رنج
labor کار
labor نیروی کارگری
labor نیروی انسانی
labor کوشش کردن
labor تقلاکردن
labor زحمت کشیدن
in this country <adv.> در اینجا
in the country در حومه شهر
in the country درییلاق
in this country <adv.> در این کشور
up country ییلاقی
up country نواحی داخل کشور
old country وطن اصلی مهاجرین امریکایی
US (country) کشورآمریکاStates Unilted
country مملکت
country ییلاق
country بیرون شهر دهات
the country is ours کشور مال ما است
country دیار
country کشور
one country or another این یا یک کشور دیگری
underutilization of labor کم بهره گیری از کارگر
mobility of labor تحرک نیروی کار
supply of labor عرضه کار
labor of love <idiom> انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
labor intensive کاربر
unskilled labor نیروی کار ساده
unskilled labor نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
unskilled labor کارگر غیرماهر
labor cost هزینه کار
labor economics اقتصاد کار
labor force نیروی کار
labor income درامدهای کار
labor service سازمان کار
labor intensity کارطلبی
labor theory of value تئوری ارزش کار
labor intensity کاربری
quantity of labor مقدار کار
nonproductive labor کار غیر مولد
labor productivity بهره دهی نیروی کار قدرت تولیدنیروی کار
labor relations روابط کارگر و کارفرما روابط کارگری
labor turnover نقل و انتقال کارگری
labor saving کاراندوز
labor service اتحادیه کارگران
labor service اداره کار
labor shortage کمبود نیروی کار
labor slowdown کندی کار
labor theory of value نظریه ارزش کار
labor productivity بازدهی نیروی کار
nonproductive labor کار بی حاصل
labor power توان نیروی کار
labor intensive کارطلب
labor laws قوانین کار
labor market بازار کار
labor mobility تحرک نیروی کار
out flow of labor خروج نیروی کار
labor movement جنبش کارگری
labor movement نهضت کارگری
labor organization سازمان کارگری
labor pain درد زایمان
labor party حزب کارگر
labor theory of value براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
labor contract قرارداد کار
cheap labor کار ارزان
labor union اتحادیه کارگران
labor union اتحادیه کارگری
division of labor تقسیم کار
labor union سندیکای کارگری
labor unions اتحادیه کارگری
embodied labor کار مجسم
cheap labor نیروی کار ارزان قیمت
labor unions اتحادیه کارگران
exploitation of labor استثمار کارگر
labor unions سندیکای کارگری
exploitation of labor بهره کشی کارگر
forced labor کار اجباری
labor agreement موافقتنامه کار
labor augmenting کارافزا
inflow of labor جریان ورود کارگر
hours of labor ساعات کار
labor boycott تحریم کار
labor agreement قرارداد کار
hard labor اعمال شاقه
labor boycott دست از کارکشیدن
labor camp اردوگاه کار
forced labor بیگاری
self supporting country کشور متکی به خود
to bleed for one's country برای میهن خود خون دادن
the youth of the country جوانان کشور
the talnet of the country مردم با استعداد کشور
p was restored in the country ارامش درکشوربرقرارشد
rough country تپه ماهور
rough country سرزمین ناهموار
mother country کشور اصلی
mother country میهن
self supporting country کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country کشور خود کفا
cross-country دو صحرانوردی
To smuggle in to ( out of ) a country . جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country seats خانهی بزرگ روستایی
country seat خانهی اربابی
country seat خانهی بزرگ روستایی
country clubs باشگاه خارج از شهر
country clubs باشگاه ورزشی وتفریحی
country dancing نوعیرقص
country house خانهروستایی
Turkey (country) ترکیه
country club باشگاه خارج از شهر
country club باشگاه ورزشی وتفریحی
country seats خانهی اربابی
traitor to one's country وطن فروش
traitor to one's country خائن به کشور
country-and-western رجوع شود به music country
best governed country کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
rolling country زمین پوشیده
host country کشور میزبان
country town شهرستان
tropical country گرمسیر
bordering country کشور همسایه
cross country میان بر
cross country خارج از جاده
cross country درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
donee country کشور کمک گیرنده
donner country کشور کمک کننده
home country محل تولید
home country کشور اصلی
forwarding country کشور فرستنده
to export something [from / to a country] صادر کردن [به یا از کشوری]
donner country کشوربخشنده
country teams تیمهای اعزامی به کشورها
country side بیرون شهر حومه شهر
country file فایلی در سیستم که پارامترها
p was restored in the country کشورامن شد
country court دادگاه بخش
bordering country ملت همسایه
airspace [over a country] فضای هوایی [در کشوری]
broken country زمین دوعارضه
open country زمین باز
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country life زندگی روشنایی
country party حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
natire country میهن
native country وطن
native country میهن
country of origin کشور مبداء
country man هم میهن
north country انگلستان شمالی
broken country زمین مضرس
to labor [American English] در کار رنج بردن [زحمت کشیدن ]
total labor force کل نیروی کار
marginal disutility of labor عدم رضایت نهائی کار نارضامندی نهائی کار
capital labor ratio نسبت سرمایه به کار
ratio of capital to labor نسبت سرمایه به کار
labor saving techinque فن کاراندوز
labor saving devices ابزارهای کاراندوز
international division of labor تقسیم کار بین المللی
child labor laws قوانین کار کودکان
labor capital ratio نسبت کار به سرمایه
labor intensive goods کالاهای کاربر
labor intensive production تولید کاربر
agricultural labor productivity بهره دهی کارگر کشاورزی
rural labor force نیروی کار روستائی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com