English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English Persian
upheave از زیر چیزی رابلند کردن
Other Matches
Lift up the table. سرمیز رابلند کن
They pinched my keys. کلیدهایم رابلند کردند
Well discuss it at dinner. سرت رابلند کن ببینم
Those who agree,raise their hands. موافقین دستهایشان رابلند کنند
You can lift the piano alone. تنهائی نمی توانی پیانو رابلند کنی
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
to cut something چیزی را کم کردن
to work out something چیزی را حل کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
fills پر کردن چیزی
to reason out something چیزی را حل کردن
deducting کم کردن چیزی از کل
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
deducts کم کردن چیزی از کل
deduct کم کردن چیزی از کل
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
defrosts یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
make something do با چیزی تا کردن
fill پر کردن چیزی
make do with something با چیزی تا کردن
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to reason out something چیزی رامعین کردن
to agree on something موافقت کردن با چیزی
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
to point to something به چیزی متوجه کردن
to screw the pooch زیرورو کردن چیزی
to point to something به چیزی اشاره کردن
to screw something up زیرورو کردن چیزی
to botch things up زیرورو کردن چیزی
to touch something لمس کردن چیزی
to chop something off قطع کردن چیزی
to lop something off قطع کردن چیزی
replacing چیزی را تعویض کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
to atone for something جبران کردن چیزی
to make amends for something جبران کردن چیزی
preparation آماده کردن چیزی
preparations آماده کردن چیزی
replace چیزی را تعویض کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
to fuck something up زیرورو کردن چیزی
simplifies ساده تر کردن چیزی
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to bring something فراهم کردن چیزی
to make something چیزی را درست کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
to book something چیزی را رزرو کردن
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
palletize چیزی را حمل کردن
simplify ساده تر کردن چیزی
simplifying ساده تر کردن چیزی
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
to muck up something زیرورو کردن چیزی
to live through something چیزی را تحمل کردن
to mess something up زیرورو کردن چیزی
to agree on something سازش کردن با چیزی
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to make something clear چیزی را روشن کردن
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
steals بلند کردن چیزی
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
to ensure something تامین کردن [چیزی]
make a provision شرط کردن چیزی
demystify سر چیزی را برطرف کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
unmasks چیزی رااشکار کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
unmask چیزی رااشکار کردن
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
steal بلند کردن چیزی
mean مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
demystified سر چیزی را برطرف کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
lay down the condition شرط کردن چیزی
endow چیزی راوقف کردن
endowing چیزی راوقف کردن
endows چیزی راوقف کردن
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
to cock something up زیرورو کردن چیزی
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
hurtle با چیزی تصادف کردن
cleanest تمیز کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
clean تمیز کردن چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com