English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
outmode از مد افتادن غیر مرسوم
Other Matches
to fall on ones knees بیرون افتادن بلابه افتادن
consuetudinary مرسوم
vogueish مرسوم
standard مرسوم
standards مرسوم
voguish مرسوم
habitude مرسوم
in fashion مرسوم
customary مرسوم
alamode مرسوم
quite the thing مرسوم
orthodox مطابق مرسوم
introducing مرسوم کردن
introduces مرسوم کردن
introduced مرسوم کردن
introduce مرسوم کردن
prevalent فائق مرسوم
to be in f. مرسوم بودن
vogue عادت مرسوم
usual عادی مرسوم
colloquialism جمله مرسوم درگفتگو
colloquialisms جمله مرسوم درگفتگو
conventional مرسوم مطابق ایین وقاعده
Dravidian architecture [معماری مرسوم در قسمت شبه قاره هند]
april fool شوخی هاو دروغهای مرسوم در این روز
concerted action عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
High Church فرقهای که سخت پابند اداب ورسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم درکلیساهستند
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
bourgeois <adj.> از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
chess board rug قالی با طرح خانه شطرنجی که بیشتر در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی مرسوم بوده و از نقوش ماهی و گل در ذوزنقه ها استفاده شده است
thumbnail نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
thumbnails نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
Lancet style [سبک گوتیکی اواخر قرن نوزده مرسوم به سبک نیزه ای]
wager of battle نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
dowry rug قالیچه جهیزیه [این نوع قالیچه بصورت سنت، توسط عروس جهت خانه جدید خود بافته می شود و بیشتر بین عشایر و روستاییان مرسوم است.]
standardizes مرسوم کردن متعارف کردن
standardizing مرسوم کردن متعارف کردن
standardize مرسوم کردن متعارف کردن
standardising مرسوم کردن متعارف کردن
standardises مرسوم کردن متعارف کردن
standardised مرسوم کردن متعارف کردن
sizing آهارزنی [گاه جهت استحکام و یکنواختی نخ های تار، قبل از چله کشی آنها را با نشاسته و چسب شستشو می دهند. اینکار در پارچه بافی مرسوم است ولی در بافت فرش نیز استفاد می شود.]
kanat نوعی گلیم ترکی [روشی از بافت گلیم است که در آن ابتدا رشته های باریک را بافته، سپس آنها را به یکدیگر می دوزند. این روش بین روستائیان ترکیه بیشتر مرسوم می باشد.]
to be thrown افتادن
foundering از پا افتادن
foundered از پا افتادن
founder از پا افتادن
lags پس افتادن
fall افتادن
topple از سر افتادن
toppled از سر افتادن
topples از سر افتادن
toppling از سر افتادن
to shank off افتادن
founders از پا افتادن
clear itself لا افتادن
lapse vi افتادن
to bite the dust افتادن
to come a cropper افتادن
to come a mucker افتادن
to be off ones feed افتادن
drop back افتادن
to be deferred پس افتادن
to fall down افتادن
scores خط افتادن
to fall off افتادن
lag پس افتادن
scored خط افتادن
lagged پس افتادن
score خط افتادن
lies افتادن
To do something in a pique . سر لج افتادن
prostrated افتادن
prostrate افتادن
To go out o fashion . از مد افتادن
tumbled افتادن
out of breath <idiom> به هن هن افتادن
tumbles افتادن
opposes در افتادن
oppose در افتادن
tumble افتادن
retards پس افتادن
plonk افتادن
plonked افتادن
retarding پس افتادن
plonking افتادن
prostrating افتادن
plonks افتادن
lie افتادن
lied افتادن
prostrates افتادن
retard پس افتادن
drop behind عقب افتادن از
dry up خشک افتادن
fall out اتفاق افتادن
get ahead جلو افتادن
going away پیش افتادن
overlap روی هم افتادن
obsolesce ازرواج افتادن
nutate پایین افتادن
lose ground عقب افتادن
poops از نفس افتادن
plumb شاقولی افتادن
hap اتفاق افتادن
overlap رویهم افتادن
desexualize از مردی افتادن
come to pass اتفاق افتادن
coaptation بهم افتادن
running off از خط بیرون افتادن
betide اتفاق افتادن
poop از نفس افتادن
outruns پیش افتادن
overlaps روی هم افتادن
overlaps رویهم افتادن
outrunning پیش افتادن
overlapped روی هم افتادن
outrun پیش افتادن
desex از مردی افتادن
come about اتفاق افتادن
overlapped رویهم افتادن
out act پیش افتادن از
outmarch پیش افتادن از
to sinister in گود افتادن
to incur debts به قرض افتادن
mess up <idiom> به دردسر افتادن
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
in a bind <idiom> به مشکل افتادن
take the rap <idiom> به تله افتادن
take place <idiom> انفاق افتادن
break down <idiom> ازکار افتادن
To be lost . To disappear . ازمیان بر افتادن
To be out out of breath . To lose ones wind . از نفس افتادن
To pick on someone . To have it in for someone . با کسی لج افتادن
To have it in for someone . با کسی کج افتادن
To be the talk of the town. سرزبانها افتادن
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
to be played out [enacted] اتفاق افتادن
to play itself out اتفاق افتادن
to be puffed [out] از نفس افتادن
to be out of puff از نفس افتادن
To follow ( trail, chase) someone. پی کسی افتادن
You have come out well in this photo(picture). ازمد افتادن
to come into operation بکار افتادن
to cast oneself down prostrate بخاک افتادن
to be reduced to poverty بگدائی افتادن
to be derailed از خط بیرون افتادن
to be deferred عقب افتادن
taking precedence جلو افتادن
tail away عقب افتادن
superannuate ازمد افتادن
to stand over عقب افتادن
stand over عقب افتادن
shend جلو افتادن از
push off راه افتادن
prostration بخاک افتادن
prolapse پایین افتادن
predicament position بخطر افتادن
precess جلو افتادن
outpace پیش افتادن از
to draw the c. forth پرده افتادن
to dry up خشک افتادن
to fall crash افتادن وباصداخردشدن
whop پیش افتادن از
use up ازنفس افتادن
to take to افتادن یاپرداختن به
to sank in one's estimation ازنظرکسی افتادن
to run dry خشک افتادن
to keel over ناگهان افتادن
to incur danger درخطر افتادن
to have the legs of پیش افتادن از
to hang behind عقب افتادن
to get out of shape از شکل افتادن
to get out of breath ازنفس افتادن
to get oneself into trouble بزحمت افتادن
to get into trouble بزحمت افتادن
to get ahead of پیش افتادن از
to gain a over پیش افتادن از
to fall out بیرون افتادن
to fall into error دراشتباه افتادن
outmatch پیش افتادن از
overtaking پیش افتادن
flag ازپا افتادن
flags ازپا افتادن
occurs اتفاق افتادن
outstrip پیش افتادن از
outstripped پیش افتادن از
outstripping پیش افتادن از
occurring اتفاق افتادن
outstrips پیش افتادن از
drops افتادن چکیدن
dropped افتادن چکیدن
incapacitated ازکار افتادن
plops تلپی افتادن
plopping تلپی افتادن
plopped تلپی افتادن
incapacitates ازکار افتادن
plop تلپی افتادن
incapacitating ازکار افتادن
drop افتادن چکیدن
overtake پیش افتادن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com