English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
rezone از نومحدوده تعیین کردن
Other Matches
authentication تعیین نشانی تعیین معرف کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
defaults مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulting مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
blood groups تعیین کردن
identify تعیین کردن
tell off تعیین کردن
appointe تعیین کردن
ascertian تعیین کردن
specify تعیین کردن
appoints تعیین کردن
specifying تعیین کردن
specifies تعیین کردن
identifying تعیین کردن
slates تعیین کردن
identifies تعیین کردن
determine تعیین کردن
fix on تعیین کردن
identified تعیین کردن
blood types تعیین کردن
formulation تعیین کردن
blood type تعیین کردن
blood group تعیین کردن
determines تعیین کردن
slated تعیین کردن
bound تعیین کردن
fixes تعیین کردن
slate تعیین کردن
appoint تعیین کردن
fix تعیین کردن
determining تعیین کردن
states تعیین کردن حال
appraisals تعیین قیمت کردن
admeasure تعیین حصه کردن
assessed تعیین کردن بستن
abound تعیین حدود کردن
demarcating تعیین حدود کردن
fixes تعیین کردن قراردادن
quantified کمیت را تعیین کردن
delimited تعیین کردن حدود
stated تعیین کردن حال
demarcated تعیین حدود کردن
demarcate تعیین حدود کردن
quantifies کمیت را تعیین کردن
state تعیین کردن حال
demarcates تعیین حدود کردن
state- تعیین کردن حال
assess تعیین کردن بستن
quantifying کمیت را تعیین کردن
appraisal تعیین قیمت کردن
quantify کمیت را تعیین کردن
assesses تعیین کردن بستن
delimiting تعیین کردن حدود
predetermine قبلا تعیین کردن
prifix قبلا تعیین کردن
prifixal قبلا تعیین کردن
locates تعیین محل کردن
identifying تعیین هویت کردن
identify تعیین هویت کردن
located تعیین محل کردن
assessing تعیین کردن بستن
identifies تعیین هویت کردن
locate تعیین محل کردن
identified تعیین هویت کردن
fix تعیین کردن قراردادن
predestine قبلا تعیین کردن
locating تعیین محل کردن
stating تعیین کردن حال
peg تعیین حدود کردن
pegs تعیین حدود کردن
delimit تعیین کردن حدود
clearance تعیین صلاحیت کردن
pin point تعیین محل کردن
delimits تعیین کردن حدود
genealogize تعیین نسب کردن
to fix quota تعیین سهمیه کردن
qualifies تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualify تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
prescribe نسخه نوشتن تعیین کردن
quantitate چندی چیزی را تعیین کردن
prescribing نسخه نوشتن تعیین کردن
states تعیین کردن وقرار دادن
subrogate قائم مقام تعیین کردن
stating تعیین کردن وقرار دادن
route مسیر چیزیرا تعیین کردن
prescribes نسخه نوشتن تعیین کردن
routes مسیر چیزیرا تعیین کردن
to set out نشان دادن تعیین کردن
state تعیین کردن وقرار دادن
prescribed نسخه نوشتن تعیین کردن
state- تعیین کردن وقرار دادن
stated تعیین کردن وقرار دادن
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
grant a period of grace ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
exact location تعیین کردن محل دقیق نقاط
appraising تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
to orient compound نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraises تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraised تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
authentication تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
locate تعیین کردن معلوم کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
define تعیین کردن تعریف کردن
located تعیین کردن معلوم کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
assign ارجاع کردن تعیین کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
assigned ارجاع کردن تعیین کردن
assigning ارجاع کردن تعیین کردن
assigns ارجاع کردن تعیین کردن
defines تعیین کردن تعریف کردن
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
air priorities committee کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
applied هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
plots تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plot تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
convoy routing تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
carring over تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
radar locating تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
locates تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
fix نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fixes نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
running fix کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
duty assignment واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
cartel اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
tasking سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
cost center قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
dye analysis [آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
assignment of space تعیین جا
specification تعیین
designation تعیین
determination تعیین
formulation تعیین
fixation تعیین
fixations تعیین
appointment تعیین
appointments تعیین
emplacement تعیین جا
designations تعیین
loom time مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
crucial تعیین کننده
indicating تعیین کننده
crucially تعیین کننده
foreordainment تعیین از پیش
earmarked تعیین شده
nominative تعیین شده
wage determination تعیین دستمزد
enumeration تعیین شماره
emplacement تعیین محل
frequency allocation تعیین فرکانس
frequency assignment تعیین فرکانس
admensuration تعیین اندازه
demark تعیین حدودکردن
delimitation تعیین حدود
income determination تعیین درامد
indentification تعیین هویت
damage assessment تعیین خسارات
nomination تعیین نامزدی
completely specified با تعیین کامل
job placement تعیین شغل
coefficient of determination ضریب تعیین
nominations تعیین نامزدی
abounding تعیین حدودکردن
abounds تعیین حدودکردن
assignability قابل تعیین
budget determinant تعیین بودجه
assignment of tasks تعیین وفایف
admeasurement تعیین اندازه
abounded تعیین حدودکردن
location تعیین محل جا
price determination تعیین قیمت
frequency determination تعیین فرکانس
frequency designation تعیین فرکانس
predesignation تعیین قبلی
determinative تعیین کننده
determination coefficient ضریب تعیین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com