English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
I heard it through the grapevine. افرادی به طورغیر رسمی به من آگاهی دادند.
Other Matches
I was tipped off . به من رساندند (خصوصی خبر دادند ؟محرمانه اطلاع دادند )
dismounted به طورغیر سواره
rule of reason تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
sig افرادی که
free thinkers افرادی که ازطریق استدلال منطقی به نتایج دینی می رسند
association for women in computing متشکل از افرادی که پردازش کامپیوتر علاقه مند هستند
frozen assets دارائی که بعلت ادعای فرد یا افرادی قابل فروش نمیباشد
tea was served round به همه چای دادند
We were admitted gratis . مفتی راهمان دادند
the wheat was scanted گندم را کم کم بیرون دادند
we were ordered to stay دستور دادند بمانیم
The crowd was pressing against the gate . جمعیت به درورودی فشار می دادند
They gave me permission by way of an exception ... آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
authority لیستی از اصط لاحات که توسط افرادی که پایگاه داده ها را ایجاد و از آن استفاده می کنند مط رح می شوند
They shook hand and made up. با یکدیگر دست دادند وآشتی کردند
The demonstrators were waving the flags. تظاهر کنندگان پرچمها راتکان می دادند
almonry [قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.]
prestation خدمتی که درزمان پیشین دربرابرمالیات انجام می دادند
utopian socialism طرفداران مکتبی که هر یک مدینه فاضلهای برای خود تصورمیکردند در این گروه افرادی چون رابرت اون
The passenger was admitted into the USA. به مسافر اجازه ورود به ایالات متحده آمریکا را دادند.
return گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
landwehr بخشی از ارتش المان وکشورهای دیگر که خدمت زیرپرچم را انجام دادند
departmental LAN شبکه محلی کوچک برای اتصال گروه افرادی که در سازمان یا اداره یکسان کار می کنند و اجازه میدهد به کاربران تا از فایلها
operating personnel افرادی که با یک دستگاه کار می کنند یا قسمتی را به کار می اندازند
golden horde سپاهیان مغول که در قرن سیزدهم اروپای شرقی رامورد تاخت و تاز قرار دادند
officious نیمه رسمی شبهه رسمی
officiary مامور رسمی مقام رسمی
reviewing بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewed بازدید رسمی یاسان رسمی
review بازدید رسمی یاسان رسمی
cognisance [British] آگاهی
cognition آگاهی
knowledge آگاهی
consciousness آگاهی
realising [British] آگاهی
realizing آگاهی
conscious mind آگاهی
acquaintance آگاهی
[piece of ] advice آگاهی
conscience [archaic for: consciousness] آگاهی
awareness آگاهی
understanding آگاهی
advertisement آگاهی
advice آگاهی
appreciation [awareness] آگاهی
solemn form در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
cattage key people افرادی که در خانه کار می کنند و کار را از طریق سیستمهای مخابراتی فلاپی دیسک یاسایر وسایل به شرکت ارسال می دارند
knowledge acquisition آگاهی یابی
further information آگاهی بیشتر
to give [provide] somebody [some] information به کسی آگاهی دادن
information [on] about somebody] [something] آگاهی [در باره کسی یا چیزی]
We've given notice that we're moving out of the apartment. ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
at least [no less than] [not less than] <adv.> کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
The notice is too short [for me] . آگاهی [برایم] خیلی کوتاه مدت است.
at a [the] minimum <adv.> کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
exchange devaluation تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
the vessel was put a bout جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
They must give not less than 2 weeks' notice. آنها باید این را کم کمش دو هفته قبلش آگاهی بدهند.
hang out one's shingle <idiom> آگاهی عمومی ازباز شدن دفتر به خصوص مطب یادفتروکالت
alerts تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alert تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
alerted تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge. روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
Sophrosyne وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
CUG ورودی محدود به پایگاه داده ها یا سیستم صفحه آگاهی درباره موضوع خاص برای کاربران مشخص و شناخته شده معمولاگ به وسیله کلمه رمز
carrier سیگنال ارسالی توسط مودم برای آگاهی دادن به کامپیوتر محلی از اینکه یک سیگنال ازمودم راه دور تشخیص داده است
carriers سیگنال ارسالی توسط مودم برای آگاهی دادن به کامپیوتر محلی از اینکه یک سیگنال ازمودم راه دور تشخیص داده است
formmal رسمی
formal رسمی
solemn رسمی
orthodox رسمی
institutional رسمی
official رسمی
insignia مدال رسمی
cognizance اخطار رسمی
protesting واخواست رسمی
protested اعتراض رسمی
protested واخواست رسمی
protest اعتراض رسمی
protest واخواست رسمی
protests واخواست رسمی
protests اعتراض رسمی
protesting اعتراض رسمی
dress suit لباس رسمی شب
formal group گروه رسمی
formal education اموزش رسمی
formal accountability ذیحسابی رسمی
extra official غیر رسمی
driss uniform لباس رسمی
dress uniform انیفرم رسمی
contracts under seal عقد رسمی
communique ابلاغ رسمی
bonspiel مسابقه رسمی
boarding call بازدید رسمی
aregular cook اشپز رسمی
throwaway غیر رسمی
formal review سان رسمی
standard time زمان رسمی
prontonotary سردفتراسناد رسمی
tux لباس رسمی
officiously بطورغیر رسمی
officialize رسمی کردن
official religion دین رسمی
official receipt رسید رسمی
official rate نرخ رسمی
official prices قیمتهای رسمی
official meeting اجتماع رسمی
prothonotary سردفتراسناد رسمی
public submission مناقصه رسمی
speedwell سیزاب رسمی
statute mile مایل رسمی
solemn form طریقه رسمی
smallage کرفس رسمی
semiofficial نیمه رسمی
semiformal نیمه رسمی
semi officially بطورنیم رسمی
semi official نیمه رسمی
stand on ceremony <idiom> رسمی بودن
official meeting ملاقات رسمی
official language زبان رسمی
Full dress. Formal dress. لباس رسمی
vestment لباس رسمی
intrant ورود رسمی
insigne مدال رسمی
insigne نشان رسمی
state religion مذهب رسمی
hansard مذاکرات رسمی
official channels مجاری رسمی
legalization شناسایی رسمی
letter de chancellerie نامه رسمی
mare's tail هپوریس رسمی
official jurnal روزنامه رسمی
official gazette روزنامه رسمی
official deed سند رسمی
official communications ابلاغیه رسمی
official channels طرق رسمی
official authorities مراجع رسمی
official document سند رسمی
noterial document سند رسمی
free and easy <idiom> غیر رسمی
nonformal غیر رسمی
formal review بررسی رسمی
insignia نشان رسمی
bank holidays تعطیلات رسمی
formalised رسمی کردن
placards پروانه رسمی
placard پروانه رسمی
officials مقامات رسمی
formalises رسمی کردن
formalising رسمی کردن
official receiver اعتصاب رسمی
talking-to سرزنش رسمی
talking to سرزنش رسمی
noting نامه رسمی
notes نامه رسمی
note نامه رسمی
formalizing رسمی کردن
formalizes رسمی کردن
formalized رسمی کردن
formalize رسمی کردن
audiences ملاقات رسمی
audience ملاقات رسمی
functions ایین رسمی
functioned ایین رسمی
function ایین رسمی
return گزارش رسمی
returned گزارش رسمی
returning گزارش رسمی
returns گزارش رسمی
positioned شغل رسمی
position شغل رسمی
asparagus مارچوبهء رسمی
reprimanding توبیخ رسمی
missive نامه رسمی
officiating مقام رسمی
career دوره رسمی
reprimanded توبیخ رسمی
officiates مقام رسمی
officiated مقام رسمی
reprimand توبیخ رسمی
missives نامه رسمی
officious غیر رسمی
official عالیرتبه رسمی
careers دوره رسمی
careering دوره رسمی
careered دوره رسمی
official موثق و رسمی
card-carrying عضو رسمی
pronouncements اعلامیه رسمی
pronouncement اعلامیه رسمی
officiate مقام رسمی
informal غیر رسمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com