Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (14 milliseconds)
English
Persian
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
Search result with all words
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
Other Matches
the d. of duty
انجام وفیفه
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
harness
حین انجام وفیفه
neglect of duty
غفلت در انجام وفیفه
while on duty
حین انجام وفیفه
harnessed
حین انجام وفیفه
harnessing
حین انجام وفیفه
line of duty
نحوه انجام وفیفه
feasance
انجام وفیفه کردن
supererogation
افراط در انجام وفیفه
ready for duty
اماده انجام وفیفه
functionate
انجام وفیفه کردن
to perform one's duty
انجام وفیفه کردن
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
mistake while in discharge of duty
خطا در حین انجام وفیفه
acquitting
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
pull through
در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
acquits
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
slackers
کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slacker
کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
board of conciliation
هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads
کاری که باید انجام شود
backlog
کاری که باید انجام شود
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
backlogs
کاری که باید انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertake
توافق برای انجام کاری
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
capability
قادر به انجام کاری بودن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
having
باعث انجام کاری شدن
have
باعث انجام کاری شدن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
undertaken
توافق برای انجام کاری
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com