Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
tip
انعام اطلاع منحرمانه
tipping
انعام اطلاع منحرمانه
Other Matches
join
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joins
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
rewards
انعام
pourboire
انعام
prizing
انعام
reward
انعام
premium
انعام
premiums
انعام
rewarded
انعام
vail
انعام
bonus
انعام
prise
انعام
prises
انعام
prising
انعام
rewardable
انعام
tip
انعام
bonuses
انعام
tipping
انعام
gratuities
انعام
gratuity
انعام
prizes
انعام
prised
انعام
prized
انعام
bounty
انعام
prize
انعام
service charge
انعام
baksheesh
انعام
tipper
انعام دهنده
prized
انعام جایزه
prizing
انعام جایزه
tipping
انعام دادن
largess
انعام سخاوت
tip
انعام دادن
prize
انعام جایزه
prizes
انعام جایزه
bonuses
کمک هزینه انعام
coronate
جایزه یا انعام دادن
bonus
کمک هزینه انعام
Thank you, this is for you.
متشکرم. این هم انعام شماست.
updates
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
dispatch money
جایزه یا انعام بارگیری یاتخلیه سریع
deep read
با اطلاع
notification
اطلاع
uninformed
بی اطلاع
advice
اطلاع
unaware
بی اطلاع
unawares
بی اطلاع
conizance
اطلاع
awareness
اطلاع
unwitting
بی اطلاع
learning
اطلاع
know how
اطلاع
unimformed
بی اطلاع
ill informed
بی اطلاع
knowledge
اطلاع
nescious
بی اطلاع
datum
اطلاع
information
اطلاع
versed
با اطلاع
uniformed
بی اطلاع
tip-off
اطلاع
warning
اطلاع
word
اطلاع
intelligence
اطلاع
notice
اطلاع
acquaintance
اطلاع
communication
اطلاع
well-read
با اطلاع
consciousness
اطلاع
conscious mind
اطلاع
unknowable
بی اطلاع
unknowing
بی اطلاع
appreciation
[awareness]
اطلاع
ill-informed
<adj.>
بی اطلاع
well read
با اطلاع
unknowingly
بی اطلاع
conscience
[archaic for: consciousness]
اطلاع
precognition
اطلاع قبلی
advice note
یادداشت اطلاع
noticed
توجه اطلاع
informatics
اطلاع رسانی
criticaster
ناقد بی اطلاع
preview
اطلاع قبلی
misknow
بی اطلاع بودن از
a piece of information
یک تکه اطلاع
noticing
توجه اطلاع
notice
توجه اطلاع
tip-offs
اطلاع نهانی
tip-off
اطلاع نهانی
tip off
اطلاع نهانی
attention
اخطارجهت اطلاع به
inking
اطلاع مختصر
attentions
اخطارجهت اطلاع به
knowledge of results
اطلاع از نتایج
letter of a
اطلاع نامه
prospectuses
اطلاع نامه
prospectus
اطلاع نامه
unadvised
بدون اطلاع
global knowledge
اطلاع سراسری
previews
اطلاع قبلی
report
اطلاع دادن
unpolitical
بی اطلاع ازسیاست
notify
اطلاع دادن
notifies
اطلاع دادن
notified
اطلاع دادن
notices
توجه اطلاع
notifying
اطلاع دادن
reported
اطلاع دادن
information
اطلاع دادن
reports
اطلاع دادن
message
حجم اطلاع مشخص
to let know
خبردادن به اطلاع دادن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
As you are well informed…
همانطور که اطلاع دارید
Please let me know.
لطفا"به من اطلاع دهید
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
he is in the know
اطلاع ویژه دارد
messages
حجم اطلاع مشخص
A one-month notice.
اطلاع قبلی یک ماهه
let me know
بمن اطلاع دهید
publicizes
به اطلاع عموم رساندن
notify the public
به اطلاع عموم رساندن
publicized
به اطلاع عموم رساندن
publicize
به اطلاع عموم رساندن
publicizing
به اطلاع عموم رساندن
publicising
به اطلاع عموم رساندن
publicises
به اطلاع عموم رساندن
publicised
به اطلاع عموم رساندن
publitize
به اطلاع عموم رساندن
to pass on
[information or news]
به بقیه اطلاع دادن
gibberish
اطلاع بی معنا و بی استفاده
mininformation
اطلاع یا خبر نادرست
messages
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
inform
اطلاع دادن مستحضر داشتن
foredknowlege
اطلاع قبلی علم غیب
precognitive
وابسته به اطلاع یا الهام قبلی
If not , please let me know.
درغیر اینصورت به من اطلاع دهید
compuserve
شبکه اصلی اطلاع رسانی
To smell out something.
از موضوعی بو بردن (اطلاع یافتن )
inform
اطلاع دادن چغلی کردن
He did it with his fathers knowledge.
با اطلاع پدرش اینکار راکرد
misinformed
اطلاع غیر صحیح دادن
misinform
اطلاع غیر صحیح دادن
misinforming
اطلاع غیر صحیح دادن
incognizant
بدون اطلاع غیر وارد
whom it may concern
برای اطلاع افراد ذیربط
misinforms
اطلاع غیر صحیح دادن
message
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
informing
اطلاع دادن چغلی کردن
informing
اطلاع دادن مستحضر داشتن
informs
اطلاع دادن چغلی کردن
informs
اطلاع دادن مستحضر داشتن
well informed
بصیر بخوبی اگاه با اطلاع مطلع
The professor knows what he is talking about.
استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
prevue
قبلا رویت کردن اطلاع قبلی
We know very little about his background.
ازسوابق او اطلاع کمی در دست است
to pass a dividend
سود سهام کسی را به او اطلاع دادن
comparing
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
loutish
بیشعور خام دست وبی اطلاع
domain
اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
attentions
به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
attention
به جای خود به گیرندگان جهت اطلاع
compared
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
inkling
اطلاع مختصری که با ان به چیزی پی برند گزارش
compare
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
domains
اطلاع یا برنامه که متعلق به عموم است
compares
بررسی اختلاف بین دو قطعه اطلاع
despatching
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
match
جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
matches
جستجو در پایگاه داده برای اطلاع مشابه
outputs
عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
outputs
داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
entered
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
output
عمل ارسال اطلاع یا داده از منبع به کاربر
output
داده یا اطلاع تولید شده پس از پردازش با کامپیوتر.
questionnaires
نامه یی که حاوی طلب اطلاع در موردموضوعی باشد
enter
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
distributes
ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
french leave
مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
distributing
ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
despatched
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatches
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
distribute
ارسال داده یا اطلاع به کاربران در شبکه یا سیستم
dispatch
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatched
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatches
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
questionnaire
نامه یی که حاوی طلب اطلاع در موردموضوعی باشد
enters
وارد کردن اطلاع در یک ترمینال یا صفحه کلید
inputted
انتقال داده یا اطلاع از خارج کامپیوتر به حافظه اصلی اش
input
انتقال داده یا اطلاع از خارج کامپیوتر به حافظه اصلی اش
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
redundant
که بدون از بین رفتن اطلاع قابل حذف است
gas sentinel
مامور اطلاع بافراد هنگام حمله با گاز جنگی
effective
نرخ یافتن یک بخش مشخص از اطلاع از یک رسانه ذخیره سازی
ddp
عمل بازیاب یا اطلاع از دادهای که در محلهای مختلف قرار دارند
chain
لیستی از داده که در آن هر اطلاع حاوی آدرس موضوع بعدی در لیست است
search
بررسی خریدار ملک جهت اطلاع از اشکالات احتمالی مربوط به مبیع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com