English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
Other Matches
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
blotters دفتر باطله دفتر ثبت معاملات
blotter دفتر باطله دفتر ثبت معاملات
engineering office دفتر طراحی دفتر مهندسین مشاور
notary office دفتر اسناد رسمی دفتر خانه
induction station دفتر استخدام دفتر پذیرش
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
civilian internee information bureau دفتر اطلاعات غیرنظامیان واردشده به کشور دفتر اطلاعات پناهندگان
journalize در دفتر روزنامه وارد کردن در دفتر ثبت کردن
duty roster دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
central postal directory دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
encounter زد و خورد
encountered زد و خورد
punch-ups زد و خورد
encounters زد و خورد
punch-up زد و خورد
feedback پس خورد
passage of arms زد و خورد
prize fighting زد و خورد
encountering زد و خورد
engagement زد و خورد
ate خورد
feed خورد
feeds خورد
engagements زد و خورد
melec زدو خورد
card feed خورد کارت
passage at arms زدو خورد
cross feed خورد متقابل
parallel feed خورد موازی
face down feed خورد رو به پایین
it ran into ten editions ده چاپ خورد
he partook of fare ازخوراک ما خورد
face up feed خورد رو به بالا
feedback circuit مدار پس خورد
he drank himself to death خورد که مرد
feedback باز خورد
misfeed سوء خورد
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
drank خورد سرکشید
eating خورد و خوراک
self absorbed در خورد فرورفته
waterline خط بر خورد اب باکشتی
to sinister in خورد رفتن
pin feed خورد سنجاقی
regulating slack خورد دادن
to rub a thing in چیزیرا خورد
squish خورد کردن
drank نوشابه خورد
drank عرق خورد
the timber warped تیرپیچ خورد
pulverizer خورد کننده
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
diner کسی که شام می خورد
warfare نزاع زدو خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
He fell on his face. با صورت خورد زمین
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
diners کسی که شام می خورد
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
eating disorder اختلال خورد و خوراک
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
whang صدای بر خورد دو جسم
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
force-fed به زور به خورد کسی دادن
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
force-feed به زور به خورد کسی دادن
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
He swore off smoking cigarettes . قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
This car wI'll do beautifully . این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
bounce shot گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
He lost control of the car and swerved towards a tree. او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
notary public office دفتر
office دفتر
books دفتر
record دفتر
ledgers دفتر کل
ledger دفتر کل
book دفتر
bureau دفتر
booked دفتر
in office در دفتر
book of account دفتر کل
offices دفتر
bureaus دفتر
volumes دفتر
cahier دفتر
volume دفتر
fish cake نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
telephone book دفتر تلفن
posting ثبت در دفتر
office attorney وکیل دفتر
office manager رئیس دفتر
office of records دفتر بایگانی
note book دفتر کتابچه
notary public دفتر ثبت
telephnone book دفتر تلفن
message book دفتر پیام
technical bureau دفتر فنی
bookings ثبت در دفتر
customs دفتر گمرک
site office دفتر ساختمانی
social secretary رئیس دفتر
site office دفتر مشاوراملاک
notary assistant دفتر یار
telephone books دفتر تلفن
postings ثبت در دفتر
official log book of a ship دفتر ثبت
order book دفتر سفارشات
purchase ledger دفتر کل خریدها
purchasing department دفتر خرید
purchasing office دفتر خرید
quartermaster's notebook دفتر سکانی
run book دفتر رانش
run book دفتر اجرا
rule off ته دفتر را بستن
registering در دفتر واردکردن
registering دفتر ثبت
telephone d. دفتر تلفن
waste book دفتر باطله
minute book دفتر وقایع
copybook دفتر سرمشقدار
registers دفتر ثبت
registers در دفتر واردکردن
booking ثبت در دفتر
orderly room دفتر گروهان
registry دفتر خانه
registry دفتر فهرست
registries دفتر خانه
registries دفتر فهرست
pocket book دفتر بغلی
register دفتر ثبت
press copy book دفتر کپیه
property book دفتر اموال
register در دفتر واردکردن
inventory دفتر دارایی
courier station دفتر پیک
office دفتر کار
information office دفتر اطلاعات
copy book دفتر کپیه
copy letter book دفتر کپیه
translation agency دفتر ترجمه
day book دفتر روزنامه
daybook دفتر روزنامه
journals دفتر روزنامه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com