Dictiornary-Farsi | اگر رسیدم( فرصت پیدا شد ) | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.	اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )


Search result with all words

i came to his rescue	به فریادش رسیدم
I have finally come to the conclusion that…	با لاخره باین نتیجه رسیدم که ...
Other Matches

i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
bench jockey	ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer	ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
i do it at odd moments	هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
timed	فرصت
seasons	فرصت
time	فرصت
season	فرصت
opportunities	فرصت
opportunity	فرصت
seasoned	فرصت
deliberate	با فرصت
deliberated	با فرصت
deliberating	با فرصت
char	فرصت
charring	فرصت
chars	فرصت
deliberates	با فرصت
deliberation	فرصت
deliberations	فرصت
breather	فرصت
breathers	فرصت
spaces	فرصت
space	فرصت
occasioned	فرصت
times	فرصت
occasioning	فرصت
occasions	فرصت
deliberate attack	تک با فرصت
occasion	فرصت
chare	فرصت
oportunity	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
tidewaiter	درانتظار فرصت
tidewaiter	مترصد فرصت
get a break <idiom>	فرصت داشتن
opportunism	فرصت طلبی
make time	فرصت کردن
opportunist	فرصت طلب
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
market opportunity	فرصت بازار
last-ditch	آخرین فرصت
vantage	تفوق فرصت
occasioning	فرصت مناسب
betimes	در اولین فرصت
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
occasion	فرصت مناسب
head starts	فرصت برتری
occasioned	فرصت مناسب
occasions	فرصت مناسب
opportunity cost	هزینه فرصت
head start	فرصت برتری
chance	فرصت مجال
leisure	فرصت مجال
time	فرصت مجال
time	فرصت موقع
timed	فرصت مجال
times	فرصت مجال
chance	فرصت بل گرفتن
times	فرصت موقع
chances	فرصت بل گرفتن
chanced	فرصت مجال
chanced	فرصت بل گرفتن
chancing	فرصت مجال
timed	فرصت موقع
chances	فرصت مجال
chancing	فرصت بل گرفتن
at leisure	فرصت دار
deliberate defense	پدافند با فرصت
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
breathing gap	فرصت سر خاراندن
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
deadlines	سررسید اخرین فرصت
deadline	سررسید اخرین فرصت
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
lurked	درانتظار فرصت بودن
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
watch one's time	مراقب فرصت بودن
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
lurking	درانتظار فرصت بودن
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
lurk	درانتظار فرصت بودن
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
lurks	درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
shot	فرصت ضربت توپ بازی
extras	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra-	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
deliberate breaching	نفوذ با فرصت در میدان مین
shots	فرصت ضربت توپ بازی
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
underdogs	فرصت برد به حریف ندادن
opportunity cost	هزینه فرصت از دست رفته
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.	فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
bide one's time <idiom>	صبورانه منتظر فرصت بودن
temporizer	فرصت طلب ومسامحه کار
to wait for a favorable opportunity	منتظر یک فرصت مطلوب بودن
He is an opportunist.	آدم فرصت طلبی است
To make ( find , get ) an opportunity .	فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .	این فرصت را از دست ندهید
underdog	فرصت برد به حریف ندادن
leisure hours	ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
slow fire	یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
handing	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
hand	تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
to give one his revenge	فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
deliberate breaching	پاک کردن با فرصت میدان مین
to play one's card well	از فرصت خود استفاده کامل کردن
chancing	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chance	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance .	این برایم آخرین فرصت است
I dont have time to go to the movies .	فرصت نمی کنم به سینما بروم
deliberating	عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates	عملیات با فرصت پیش بینی شده
chances	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberated	عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberate	عملیات با فرصت پیش بینی شده
Before it is too late . while one has the chance .	اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
chanced	فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
Time lost cannot be won again. <idiom>	فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity.	هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch <idiom>	متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
I had no opportunity to discuss the matter .	فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steals	از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal	از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
waiting games	صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game	صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
occasional	وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
axiomatical	پیدا
phenomenally	پیدا
visibility	پیدا
apparent	پیدا
in a good light	پیدا
indiscernible able	نا پیدا
prosilient	پیدا
visible	پیدا
phenomenal	پیدا
a rare bird	کم پیدا
winds	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind	سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
turn up <idiom>	پیدا شدن
finder	پیدا کننده
tracks	پیدا کردن
detects	پیدا کردن
tracked	پیدا کردن
track	پیدا کردن
gain	پیدا کردن
gained	پیدا کردن
gains	پیدا کردن
open roof	بام پیدا
average	پیدا کردن
averaged	پیدا کردن
averages	پیدا کردن
averaging	پیدا کردن
detect	پیدا کردن
detected	پیدا کردن
detecting	پیدا کردن
exposure	پیدا شدن
to pick up	پیدا کردن
trover	چیز پیدا ده
to pluck up one's heart	دل پیدا کردن
exposures	پیدا شدن
to look up	پیدا کردن
to figure up	پیدا کردن
acquire	پیدا کردن
finds	پیدا کردن
raise its head	پیدا شدن
spottable	پیدا کردنی
smell out	با بو پیدا کردن
pin point	پیدا کردن
scholastic agent	شاگرد پیدا کن
to search out	پیدا کردن
find	پیدا کردن
there is no time like the present <idiom>	سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
come to an agreement	موافقت پیدا کردن
prove opplicable	مصداق پیدا کردن
equation of payments	قاعده پیدا کردن
to work out something	حل چیزی را پیدا کردن
liaise	ارتباط پیدا کردن
to become a necessity	لزوم پیدا کردن
pvogenous	از چرک پیدا شده
take to	تمایل پیدا کردن به
primigenial	نخست پیدا شده
preempt	حق تقدم پیدا کردن
show up <idiom>	سر و کله اش پیدا می شود