Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (27 milliseconds)
English
Persian
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
Other Matches
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
to roll one's eyes
<idiom>
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
undertakes
توافق برای انجام کاری
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
undertaken
توافق برای انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
backlogs
کاری که باید انجام شود
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
backlog
کاری که باید انجام شود
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
having
باعث انجام کاری شدن
have
باعث انجام کاری شدن
loads
کاری که باید انجام شود
load
کاری که باید انجام شود
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
capability
قادر به انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
bars
توقف کسی برای انجام کاری
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
get away with murder
<idiom>
انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com