Total search result: 201 (31 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
circumvallate |
باسنگریابارو محصور شده سنگربندی کردن |
|
|
Other Matches |
|
fortifies |
سنگربندی کردن |
castles |
سنگربندی کردن |
castle |
سنگربندی کردن |
fortifying |
سنگربندی کردن |
circumvallation |
سنگربندی کردن |
fortify |
سنگربندی کردن |
fortifications |
قلعه سنگربندی کردن |
fortification |
قلعه سنگربندی کردن |
castellation |
تهیه استحکامات تدافعی سنگربندی کردن مستحکم کردن |
mure |
محصور کردن |
enwind |
محصور کردن |
walls |
محصور کردن |
ensphere |
محصور کردن |
impark |
محصور کردن |
embay |
محصور کردن |
wall |
محصور کردن |
to restrict something |
چیزی را محصور کردن |
to limit something |
چیزی را محصور کردن |
lock up |
در محلی محصور کردن |
to confine something to something |
چیزی را محصور کردن |
locked up |
در محلی محصور کردن |
ensheathe |
درغلاف محصور کردن |
garrisons |
محصور کردن حصار کشیدن |
embank |
با خاک یا سنگ محصور کردن |
garrison |
محصور کردن حصار کشیدن |
caged storage |
انبار کردن به طریقه محصور |
impark |
در پارک یا جنگل محصور کردن |
bind |
محصور کردن بهم پیوستن |
binds |
محصور کردن بهم پیوستن |
barricading |
سنگربندی کردن سد کردن جاده |
fort |
سنگربندی کردن تقویت کردن |
barricade |
سنگربندی کردن سد کردن جاده |
barricaded |
سنگربندی کردن سد کردن جاده |
barricades |
سنگربندی کردن سد کردن جاده |
immure |
در چهار دیوار نگاهداشتن محصور کردن |
entangle |
باسیم خاردارمحصور کردن محصور کردن |
compass |
جهت کردن محصور کردن |
fortifications |
سنگربندی |
entrenchment |
سنگربندی |
intrenchment |
سنگربندی |
fortification |
سنگربندی |
bulwarks |
سنگربندی |
circumvallation |
سنگربندی |
bulwark |
سنگربندی |
barricading |
سنگربندی موقتی |
barricade |
سنگربندی موقتی |
barricaded |
سنگربندی موقتی |
barricades |
سنگربندی موقتی |
fortified |
سنگربندی شده دارای استحکامات |
pent |
محصور |
restricted |
محصور |
closed |
محصور |
fenced |
محصور |
walled |
محصور |
pent up |
محصور |
landlocked |
محصور درخشکی |
populated |
مسکون محصور |
courtyard |
محوطه محصور |
snowbound |
محصور در برف |
closes |
جای محصور |
closest |
جای محصور |
close |
جای محصور |
cooped up |
محصور و محبوس |
landlocked |
محصور در خشکی |
closer |
جای محصور |
seagirt |
محصور بوسیله دریا |
paler |
ناحیه محصور قلمروحدود |
palest |
ناحیه محصور قلمروحدود |
pale |
ناحیه محصور قلمروحدود |
hoosegow |
محبس محل محصور |
parked |
شکارگاه محصور مرتع |
parks |
شکارگاه محصور مرتع |
park |
شکارگاه محصور مرتع |
inbound |
محصور در حدود معینی |
entanglements |
محصور با شبکه سیم خاردار |
entanglement |
محصور با شبکه سیم خاردار |
degagement |
[حریم محصور بین راهرو و دهلیز] |
scaling ladder |
نردبان برای بالارفتن از جاهای محصور |
drylot |
محوطه محصور ومحدودی برای زراعت وغیره |
closure |
رای کفایت مذاکرات عمل محصور شدن |
redoubt |
موضع محصور دفاعی کوچک حفاظ استحکامات |
closures |
رای کفایت مذاکرات عمل محصور شدن |
wire entanglement |
با سیم خاردار محصور کردن حصار سیم خاردار |
ring |
محوطهای باطناب محصور شده به اندازه 6 متر مربع |
field |
شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو |
fielded |
شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو |
fields |
شکارچیان جزسرپرست و کمکهای اومنطقه محصور مسیر مسابقه دو |
poundage |
وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات |
pounds |
محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده |
pound |
محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده |
pounding |
محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده |
pounded |
محل محصور برای نگهداری گله یا سایر اموال توقیف شده |
caged storage |
قسمتی از انبار که برای نگهداری اقلام مخصوص وخطرناک در نظر گرفته شده انبار محصور |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |