Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (19 milliseconds)
English
Persian
emblem
با علایم نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
Search result with all words
grid ticks
علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
Other Matches
regulatory signs
علایم نشان دهنده مقررات جاده ها
drift signal
علایم نشان دهنده انحراف مسیر ناو
service chevron
علایم بازویی که خدمات جنگی را نشان میدهد
compliance index
شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
air signal
علایم سمعی و بصری ارسالی از هواپیما علایم هوایی
position light
علایم نشان دهنده موضع چراغ راهنمای مسیر یا محل موضع
conventional sign
علایم قراردادی نقشهای علایم معمولی نقشه
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
shoulder mark
نشان سردوشی علایم سردوشی
landmarks
دستکهای نشان دهنده محل کاشتن مین علایم محل مین
landmark
دستکهای نشان دهنده محل کاشتن مین علایم محل مین
datum dan buoy
علایم شناور دریایی عمقی بویه عمقی علایم عمقی تعیین مسیر مین گذاری شده در اب
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
ground signals
سیستم علایم بصری زمینی سیستم مخابره علایم زمینی مستقر در فرودگاه
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
introducing
نشان دادن
introduced
نشان دادن
exerts
نشان دادن
evince
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exerted
نشان دادن
exert
نشان دادن
introduces
نشان دادن
point
نشان دادن
evinces
نشان دادن
evincing
نشان دادن
to show up
نشان دادن
evinced
نشان دادن
runs
نشان دادن
introduce
نشان دادن
registers
نشان دادن
imbody
نشان دادن
registering
نشان دادن
register
نشان دادن
run
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
indicate
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
indicates
نشان دادن
indicated
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
shows
نشان دادن
showed
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
actuate
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
ante
نشان دادن
show
نشان دادن
reacting
واکنش نشان دادن
hang back
بی میلی نشان دادن
televise
با تلویزیون نشان دادن
rubricize
قرمز نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
reacted
واکنش نشان دادن
televised
با تلویزیون نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
marshaling
به ترتیب نشان دادن
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshal
به ترتیب نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
televises
با تلویزیون نشان دادن
lout
نفهمی نشان دادن
prefiguring
از پیش نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
graph
با نمودار نشان دادن
graphs
با نمودار نشان دادن
showdown
نمونه نشان دادن
decorating
نشان یامدال دادن به
decorates
نشان یامدال دادن به
playoffs
نشان دادن فیلم
playoff
نشان دادن فیلم
keep at something
پشتکار نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
display
نشان دادن اطلاعات
displayed
نشان دادن اطلاعات
forces
خشونت نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
emote
هیجان نشان دادن
prefigures
از پیش نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
foreshown
از پیش نشان دادن
blazes
باتصویر نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
respond
واکنش نشان دادن
react
واکنش نشان دادن
showdowns
نمونه نشان دادن
displaying
نشان دادن اطلاعات
squirmed
ناراحتی نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
pragmatize
واقعی نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
pretypify
قبلا نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
to hang back
بیمیلی نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
to render homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
picture
سینما با عکس نشان دادن
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
to pay homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
pictured
سینما با عکس نشان دادن
to do homage
تکریم و وفاداری نشان دادن
pictures
سینما با عکس نشان دادن
indexes
نشان دادن بصورت الفبایی
picturing
سینما با عکس نشان دادن
projects
فاهر کردن نشان دادن
turtledoves
عزیز محبت نشان دادن
turtledove
عزیز محبت نشان دادن
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
To show ones mettle .
غیرت خود را نشان دادن
lay down the law
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
displays
نشان دادن ابراز کردن
rogue
رذالت و پستی نشان دادن
rogues
رذالت و پستی نشان دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
impassibly
بی نشان دادن احساس درد
charts
بر روی نقشه نشان دادن
react
عکس العمل نشان دادن
reacted
عکس العمل نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
reacts
عکس العمل نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
represented
بیان کردن نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
show one round
همه جا را به کسی نشان دادن
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
index
نشان دادن بصورت الفبایی
representations
عمل نشان دادن چیزی
representation
عمل نشان دادن چیزی
charting
بر روی نقشه نشان دادن
charted
بر روی نقشه نشان دادن
chart
بر روی نقشه نشان دادن
chronogram
نشان دادن سنوات تاریخی
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
phew
برای نشان دادن بیزاری
phew
برای نشان دادن بی تابی
to set out
نشان دادن تعیین کردن
to screen a scene
در روی پرده نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve
<idiom>
نشان دادن تمام احساسات
you don't say
<idiom>
نشان دادن تعجب ازشنیدهها
give in
<idiom>
راه را به کسی نشان دادن
indexed
نشان دادن بصورت الفبایی
example
بامثال ونمونه نشان دادن
overreact
بیخود واکنش نشان دادن
examples
بامثال ونمونه نشان دادن
give someone the green light
چراغ سبز نشان دادن
historicize
بعنوان تاریخ نشان دادن
overreacted
بیخود واکنش نشان دادن
overreacts
بیخود واکنش نشان دادن
overreacting
بیخود واکنش نشان دادن
to give a warm welcome
روی خوش نشان دادن به
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
to do homage to somebody
به کسی تکریم و وفاداری نشان دادن
to put it on
پیش از اندازه واقعی نشان دادن
outbrave
شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
do a job on
<idiom>
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
to pay homage to somebody
به کسی تکریم و وفاداری نشان دادن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com