English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
English Persian
loose ends <idiom> بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
Other Matches
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
demo نشان دادن آنچه یک برنامه کاربردی میتواند انجام دهد بدون پیاده سازی تمام توابع
to have done برای کسی [دیگر] انجام دادن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
process انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
processes انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
permanently انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
paces شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
duty rated بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
maintenance 1-قرار دادن ماشین در وضعیت کارایی خوب . 2-کارهایی که برای اجرای سیستم انجام می شوند مثل ترمیم خرابی ها
electronic cottage مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
unassisted انجام عمل بدون کمک
summary انجام شده بدون تاخیر
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
put the cart before the horse <idiom> انجام کارها بدون نظم
summaries انجام شده بدون تاخیر
certifies صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
labor of love <idiom> انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
manual انجام شده توسط اپراتور و بدون کمک ماشین
practical extraction and report language برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
non destructive cursor مجموعه بررسی ها که روی یک قطعه بدون آسیب دیدن انجام شود
productive مدت زمانی که یک کامپیوتر میتواند کارهای بدون خطا را انجام دهد
boxes وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
box وسیلهای که تابعی را بدون اینکه کاربر آن بداند چگونه انجام میدهد
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
his parentage isunknown اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
seniors مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
senior مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
unmodified instruction دستور برنامه که مستقیماگ و بدون تغییرات اجرا میشود تا عملیاتی که باید انجام شود را بدست آورد
asynchronous انتقال داده بین دو وسیله که بدون هر گونه سیگنال زمانی قابل پیش بینی انجام میشود
demonstration نرم افزاری که آنچه یک برنامه قادر به انجام است بدون پیاده سازی توابع آن نشان میدهد
demonstrations نرم افزاری که آنچه یک برنامه قادر به انجام است بدون پیاده سازی توابع آن نشان میدهد
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
operated نرم افزاری که عملیات ابتدایی و سطح پایین سخت افزار و مدیریت فایل را انجام میدهد بدون نیاز به کاربر
operates نرم افزاری که عملیات ابتدایی و سطح پایین سخت افزار و مدیریت فایل را انجام میدهد بدون نیاز به کاربر
operate نرم افزاری که عملیات ابتدایی و سطح پایین سخت افزار و مدیریت فایل را انجام میدهد بدون نیاز به کاربر
effectuate انجام دادن صورت دادن
for doing it برای انجام ان
notification عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
embedded code کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
demand تقاضا برای انجام چیزی
mission essential ضروری برای انجام ماموریت
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
demands تقاضا برای انجام چیزی
demanded تقاضا برای انجام چیزی
undertakes توافق برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
free throw پرتاب بدون مانع برای یار
no answer [n/a] [in forms] بدون پاسخ [در برگه برای پر کردن]
stand to انجام دادن
chars انجام دادن
implements انجام دادن
parform انجام دادن
to make good انجام دادن
implemented انجام دادن
carry out انجام دادن
charring انجام دادن
paying انجام دادن
to put through انجام دادن
pays انجام دادن
chare انجام دادن
to go through انجام دادن
implement انجام دادن
char انجام دادن
pay انجام دادن
implementing انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
carry into effect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
put ineffect انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
implement انجام دادن
do up انجام دادن
to carry through انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
actualize انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
make something happen انجام دادن
effect انجام دادن
effected انجام دادن
effecting انجام دادن
furnish انجام دادن
furnishes انجام دادن
furnishing انجام دادن
covers انجام دادن
coverings انجام دادن
cover انجام دادن
administer انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
fulfill انجام دادن
fulfit انجام دادن
perform انجام دادن
bring into being انجام دادن
put into effect انجام دادن
accomplishing انجام دادن
put into practice انجام دادن
performs انجام دادن
make a reality انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
execute انجام دادن
carry out انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
accomplish انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplish انجام دادن
to follow out انجام دادن
fulfils انجام دادن
performed انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfilled انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
fulfil انجام دادن
go through انجام دادن
put on انجام دادن
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
invitation عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitations عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
farm out <idiom> شخص دیگری برای انجام کار
technique روش با مهارت برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
prone سرازیر مستعد برای انجام کار
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the pace <idiom> برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
do one's thing <idiom> انجام کار پر لذت برای شخص
up to one's ears in work <idiom> کارهای زیاد برای انجام داشتن
help روش آسانتر برای انجام کاری
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
OS نرم افزاری که عملیات سخت افزاری ابتدایی و سطح پایین را انجام میدهد و مدیریت فایل بدون نیاز به کاربر
to commandeer something چیزی را [بدون اجازه] برای خود برداشتن
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
repeats دوباره انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com