Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (3 milliseconds)
English
Persian
proselytised
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytises
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytising
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytize
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytized
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytizes
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
proselytizing
بدین تازهای وارد شدن یاکردن
Other Matches
proselyte
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
to get religion
دین تازهای اختیارکردن
positioned
مستقرشدن یاکردن
comminute
پودرشدن یاکردن
position
مستقرشدن یاکردن
that is no new
اینکه خبر تازهای نبود
innovating
ایین تازهای ابتکار کردن
innovates
ایین تازهای ابتکار کردن
innovate
ایین تازهای ابتکار کردن
innovated
ایین تازهای ابتکار کردن
smallest
کوچک شدن یاکردن
guggle
غلغل زدن یاکردن
disintegrating
متلاشی شدن یاکردن
disintegrates
متلاشی شدن یاکردن
disintegrate
متلاشی شدن یاکردن
originate
اغاز شدن یاکردن
originated
اغاز شدن یاکردن
originates
اغاز شدن یاکردن
originating
اغاز شدن یاکردن
small
کوچک شدن یاکردن
smaller
کوچک شدن یاکردن
brainwash
اجبار شخص بقبول عقیده تازهای
brainwashes
اجبار شخص بقبول عقیده تازهای
brainwashed
اجبار شخص بقبول عقیده تازهای
new broom sweeps clean
<idiom>
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
dieselize
با موتور دیزل مجهز شدن یاکردن
brainwashes
تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
brainwashed
تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
brainwash
تلقین عقاید ومسلک تازهای شستشوی مغزی دادن
exposes
در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
expose
در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
exposing
در معرض دید قرارگرفتن یا دادن فاهر شدن یاکردن
hitherward
بدین سو
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
thus
بدین گونه
hitherward
بدین طرف
on this
<adv.>
بدین وسیله
that is to say
بدین معنی که
hereunto
<adv.>
بدین وسیله
hereby
بدین وسیله
concerning this
<adv.>
بدین وسیله
as to that
<adv.>
بدین وسیله
hereto
<adv.>
بدین وسیله
for this purpose
<adv.>
بدین وسیله
because of
بدین دلیل
obelus
نشانی بدین شکل "-"
in or after this manner
بدینسان
[بدین طریق]
thus
مثلا بدین معنی که
hereunto
بدین وسیله تاکنون
virgule
علامتی بدین شکل
Hereby I declare ...
بدین وسیله اعلان می کنم که...
evangelizing
بشارت بدین مسیح دادن
evangelizes
بشارت بدین مسیح دادن
evangelised
بشارت بدین مسیح دادن
evangelises
بشارت بدین مسیح دادن
evangelising
بشارت بدین مسیح دادن
evangelize
بشارت بدین مسیح دادن
semicolon
نقطه و ویرگول بدین شکل
evangelized
بشارت بدین مسیح دادن
Can you give me a heads up?
<idiom>
آیا میتونین قبلش به من خبر بدین؟
greek cross
صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
postulancy
تقاضای ورود بدین یا جمعیتی تازه
the public are hereby notified
بدین وسیله عموم را اگهی میدهید
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
ensilage
علیق یاغلهای که بدین ترتیب نگاهداشته شود
reconversion
هدایت مجدد بدین مسیحی بازگشت از گمراهی
reconvert
برای دومین بار بدین یا ایینی گرویدن
upsilon
نام حرف بیستم الفبای یونانی که بدین شکل
pouch
خورجین
[گاه قالیچه ها برای مصارف شخصی عشایر بدین گونه بافته می شوند.]
contra rotating
دو یا چند ملخ یا شفت که درخلاف جهت هم روی محورمشترکی میچرخند و بدین ترتیب مانع اثر نیروهای پیچشی میشوند
to ride and tie
اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
rug names
اسامی فرش
[بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
familiar
وارد در
pertinenet
وارد به
relevant
وارد
comer
وارد
infare
وارد
to make an entry of
وارد
conscious
وارد
intrant
وارد
hep
وارد
immigrants
تازه وارد
versant
اشنا وارد
the post has come
پست وارد شد
check-in
وارد شدن
check-ins
وارد شدن
impoter
وارد کننده
conversant
وارد متبحر
incoming
وارد شونده
get in
وارد شدن
importable
وارد کردنی
enter
وارد شدن
impotable
وارد کردنی
inbound
وارد شونده
ingoing
وارد شونده
incomer
شخص وارد
inputting
وارد کردن
entrants
وارد شونده
carechumen
تازه وارد
bring in
وارد کردن
newcomers
تازه وارد
newcomer
تازه وارد
arrive
وارد شدن
arrived
وارد شدن
immigrant
تازه وارد
inflictable
وارد اوردنی
arrives
وارد شدن
arriving
وارد شدن
check in
وارد شدن
entered
وارد شدن
proficient
وارد به فن با لیاقت
import
وارد کردن
initiating
وارد کردن
induct
وارد کردن
initiates
وارد کردن
inducted
وارد کردن
imported
وارد کردن
make an entry
وارد کردن
importing
وارد کردن
lic
وارد بودن
initiated
وارد کردن
initiate
وارد کردن
enters
وارد شدن
arrived in paris
وارد شدم
entrant
وارد شونده
intervener
وارد ثالث
inducts
وارد کردن
knowledgeable
وارد بکار
importers
وارد کننده
inducting
وارد کردن
new comer
تازه وارد
importer
وارد کننده
naturalises
جزوزبانی وارد شدن
tenderfoot
ادم تازه وارد
To barge in on someone.
سر زده وارد شدن
enter
وارد یا ثبت کردن
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
weather wise
وارد بجریانات روز
naturalising
جزوزبانی وارد شدن
log in
وارد شدن به سیستم
To go into detailes.
وارد جزئیات شدن
impotable
مجازبرای وارد شدن
log on
وارد شدن به سیستم
enters
وارد یا ثبت کردن
naturalize
جزوزبانی وارد شدن
ravage
خرابی وارد اوردن
ravaged
خرابی وارد اوردن
ravages
خرابی وارد اوردن
ravaging
خرابی وارد اوردن
naturalizes
جزوزبانی وارد شدن
seacraft
وارد به رموزدریا نوردی
naturalizing
جزوزبانی وارد شدن
initiated
تازه وارد کردن
initiates
تازه وارد کردن
initiating
تازه وارد کردن
initiate
تازه وارد کردن
entered
وارد یا ثبت کردن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
new arrived
تازه وارد شده
to become personal
وارد شخصیات شدن
put into port
وارد بندر شدن
inflict
ضربت وارد اوردن
muscles
بزور وارد شدن
to barge in
سر زده وارد شدن
inflicted
ضربت وارد اوردن
inflicting
ضربت وارد اوردن
inflicts
ضربت وارد اوردن
importing
عمل وارد کردن
imported
عمل وارد کردن
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
barge
سرزده وارد شدن
barged
سرزده وارد شدن
barges
سرزده وارد شدن
muscle
بزور وارد شدن
To enter politics .
وارد سیاست شدن
reimport
دوباره وارد کردن
He entered at that very moment .
درهمان لحظه وارد شد
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
endamage
خسارت وارد اوردن
leakage
به خزانه وارد نمیشود
leakages
به خزانه وارد نمیشود
enter the game
وارد بازی شدن
entering group
گروه وارد شونده
roster
وارد صورت کردن
blemish
خسارت وارد کردن
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
to crash in
[to a party]
سر زده وارد شدن
central load
نیروی وارد به مرکز
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
circumstantiate
وارد جزئیات شدن
To enter the field .
وارد معرکه شدن
import
عمل وارد کردن
rosters
وارد صورت کردن
uncharted
در نقشه یاجدول وارد نشده
expansion team
تیم تازه وارد به لیگ
formed
یات مربوطه را وارد میکند
form
یات مربوطه را وارد میکند
credited
درستون بستانکار وارد کردن
forms
یات مربوطه را وارد میکند
credit
درستون بستانکار وارد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com