English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (20 milliseconds)
English Persian
chart بر روی نقشه نشان دادن
charted بر روی نقشه نشان دادن
charting بر روی نقشه نشان دادن
charts بر روی نقشه نشان دادن
Search result with all words
grid ticks علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
target offset methode روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
cartoon design نقشه شطرنجی فرش برای نشان دادن محل گره زدن
Other Matches
line route map نقشه نشان دهنده راهها نقشه راهنمای مسیر خطوط سیم دستگاه
outline assembly drawing نقشه کلی ساختمان نقشه ایکه تصویر کلی ساختمان را نشان میدهد وجزئیات ساختمان روی ان پیاده نشده است
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
situation map نقشه نشان دهنده وضعیت جنگ
Can you show me on the map where I am? آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
isoclinic line خطی بر روی نقشه که بوسیله ان نقاطی که درانجاها تمایل سوزن مغناطیسی یکسان است نشان داده میشود
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
border break ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
introduce نشان دادن
registers نشان دادن
registering نشان دادن
register نشان دادن
introduces نشان دادن
introduced نشان دادن
exert نشان دادن
indicate نشان دادن
point نشان دادن
run نشان دادن
ante نشان دادن
indicated نشان دادن
indicates نشان دادن
actuate نشان دادن
evince نشان دادن
evinced نشان دادن
runs نشان دادن
evinces نشان دادن
evincing نشان دادن
introducing نشان دادن
adumbrate نشان دادن
exerted نشان دادن
exerting نشان دادن
vision یا نشان دادن
exerts نشان دادن
imbody نشان دادن
show نشان دادن
demonstrates نشان دادن
showed نشان دادن
demonstrate نشان دادن
demonstrated نشان دادن
demonstrating نشان دادن
shows نشان دادن
showŠetc نشان دادن
to put forth نشان دادن
to show up نشان دادن
visions یا نشان دادن
offset method روش استفاده از خط سری درنشان دادن نقاط روی نقشه
reacts واکنش نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
react واکنش نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
marshals به ترتیب نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
to be illustrative of با عکس نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
marshalled به ترتیب نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
playoffs نشان دادن فیلم
reacting واکنش نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
image نشان دادن تصویر
rubricate قرمز نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
display نشان دادن اطلاعات
pretypify قبلا نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
showdowns نمونه نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
displaying نشان دادن اطلاعات
marshal به ترتیب نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
displays نشان دادن اطلاعات
graph با نمودار نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
by show of hands با نشان دادن دست
respond واکنش نشان دادن
force خشونت نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
rogue رذالت و پستی نشان دادن
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
To show ones mettle . غیرت خود را نشان دادن
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
to give a warm welcome روی خوش نشان دادن به
example بامثال ونمونه نشان دادن
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
rogues رذالت و پستی نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
examples بامثال ونمونه نشان دادن
carry the torch <idiom> نشان دادن وفاداری به کسی
overreact بیخود واکنش نشان دادن
picturing سینما با عکس نشان دادن
pictures سینما با عکس نشان دادن
pictured سینما با عکس نشان دادن
picture سینما با عکس نشان دادن
represented بیان کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
index نشان دادن بصورت الفبایی
dogmatize تعصب مذهبی نشان دادن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
lay down the law <idiom> راه را به کسی نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
reacts عکس العمل نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
representations عمل نشان دادن چیزی
react عکس العمل نشان دادن
reacted عکس العمل نشان دادن
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
reacting عکس العمل نشان دادن
impassibly بی نشان دادن احساس درد
turtledove عزیز محبت نشان دادن
to screen a scene در روی پرده نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
emblematize بطور کنایه نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
chronogram نشان دادن سنوات تاریخی
project فاهر کردن نشان دادن
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
phew برای نشان دادن بیزاری
give in <idiom> راه را به کسی نشان دادن
phew برای نشان دادن بی تابی
displayed نشان دادن ابراز کردن
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
display نشان دادن ابراز کردن
map نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
maps نقشه برداری کردن تهیه نقشه نقشه کشی کردن
strategy طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
strategies طرح نقشه برای جنگ یا علم طراحی نقشه برای جنگ یاطرح نقشه برای نقل وانتقالات جنگی
demonstrates نشان دادن نحوه کار چیزی
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
demonstrating نشان دادن نحوه کار چیزی
outbrave شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com