Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 220 (17 milliseconds)
English
Persian
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
Search result with all words
seal
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seals
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
hasp
بستن دور چیزی پیچیدن
hasps
بستن دور چیزی پیچیدن
overtax
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxed
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxes
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
levy a tax on
مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on something
مالیات بر چیزی بستن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
To bet on something .
روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
clip-on
<adj.>
گیره دار
[چیزی با گیره برای بستن]
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
to put somebody in chains
<idiom>
دست و پای کسی
[چیزی]
را بستن
[اصطلاح]
to back
روی چیزی شرط بستن
peg
میله چوبی با نوک تیز
[برای محکم بستن چیزی به آنها]
Other Matches
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
To be out to do some thing .
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
coagulated
بستن
dresses
بستن
coagulates
بستن
clasps
بستن
clasping
بستن
coagulate
بستن
shutting
بستن
dress
بستن
coagulating
بستن
imputation
بستن به
curdle
بستن
to make fast
بستن
to shut out
بستن
clasped
بستن
clasp
بستن
curdled
بستن
to put up
بستن
choke
بستن
choked
بستن
shut
بستن
cinch
بستن
shuts
بستن
ligation
بستن رگ
to close down
بستن
cue
صف بستن
curdles
بستن
curdling
بستن
chokes
بستن
ligate
بستن
tightened
بستن
imputed
بستن
inferred
بستن
inferring
بستن
infers
بستن
impute
بستن
portcullises
بستن
seizing
بستن
glaciate
یخ بستن
imputes
بستن
imputing
بستن
tightening
بستن
braced
بستن
brace
بستن
tighten
بستن
tightens
بستن
infer
بستن
gelatinate
بستن
portcullis
بستن
glaciation
یخ بستن
padlocks
بستن
obstructed
بستن
hitch
بستن
hitched
بستن
hitches
بستن
hitching
بستن
obstruct
بستن
cues
صف بستن
to shut up
بستن
ice
یخ بستن
obstructing
بستن
padlocking
بستن
to tie up
بستن
lash vt
بستن
padlocked
بستن
padlock
بستن
to lay a bet
شر ط بستن
interclude
بستن
obstructs
بستن
conclude
بستن
congeals
یخ بستن
ties
بستن
sellotaping
بستن
tie
بستن
knits
بستن
attach
بستن
attach
بستن به
spile
بستن
closes
: بستن
wracks
به هم بستن
question answer
صف بستن
concludes
بستن
closes
بستن
occlude
بستن
binds
بستن
bind
بستن
deligation
بستن
close
: بستن
close
بستن
closer
: بستن
closer
بستن
bangs
: بستن
banging
: بستن
scaffold
پل بستن
banged
: بستن
bang
: بستن
attaching
بستن به
pickets
بستن
obtruate
بستن
shutter
بستن
oppilate
بستن
shutters
بستن
congealing
یخ بستن
cadged
بستن
cadges
بستن
cadging
بستن
obturate
بستن
congealed
یخ بستن
picketed
بستن
curd
بستن
attaches
بستن به
attaching
بستن
wracked
به هم بستن
racks
به هم بستن
racked
به هم بستن
rack
به هم بستن
congeal
یخ بستن
closest
: بستن
closest
بستن
knit
بستن
pack up
بستن
attaches
بستن
picket
بستن
blocs
بستن
jam
بستن
queues
صف صف بستن
queueing
صف صف بستن
queue
صف صف بستن
tie up
بستن
shut down
بستن
sellotape
بستن
sellotaped
بستن
sellotapes
بستن
gird
بستن
closing
بستن
jammed
بستن
fasten
بستن
cadge
بستن
jams
بستن
clousure
بستن
fastens
بستن
belay
بستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com