Dictiornary-Farsi | بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
omittance is no quit tance	بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست


Other Matches

finished	پرداخته
polished	پرداخته
due bill	در CL به این شکل تنظیم میشود : بدهی به اقای ..... مبلغ ..... است که عندالمطالبه پرداخت خواهد شد . تاریخ .... این سند بر خلاف برات و سفته به حواله کرد قابل پرداخت نیست
duty paid	گمرک پرداخته
conversion	استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions	استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
He swore to having paid for the goods .	قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
cancelled cheque	چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
All is not gold that glitters. <proverb>	هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk	دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame	استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparently	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent	برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open	به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope	جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
debts	بدهی
debit	بدهی
debiting	بدهی
debits	بدهی
debited	بدهی
liability to disease	بدهی
liability	بدهی
liabilities	بدهی
indebtedness	بدهی
due	بدهی
debt	بدهی
debt burden	بار بدهی
net debt	بدهی خالص
debit note	صورتحساب بدهی
acknowledgement of debt	اقرار به بدهی
liabilities and assets	بدهی و دارایی
national debt	بدهی ملی
oxygen debt	بدهی اکسیژن
contingent liability	بدهی احتمالی
liquidation	پرداخت بدهی
legal liability	بدهی قانونی
absolute liability	بدهی مطلق
acknowladgement of debt	قبول بدهی
capital liability	بدهی درازمدت
to be in debt	بدهی داشتن
debit card	کارت بدهی
admission of liability	قبول بدهی
capital liability	بدهی سرمایه
debt	بدهی داشتن
backs	بدهی پس افتاده
back	بدهی پس افتاده
to get into debt	بدهی پیداکردن
bank overdraft	بدهی به بانک
arrear	بدهی معوق
arrear	بدهی پس افتاده
debts	بدهی داشتن
the d. of a debt	پرداخت بدهی
collective liability	بدهی جمعی
contingent liability	بدهی اتفاقی
an active debt	بدهی با ربح
current liability	بدهی جاری
book debts	بدهی دفتری
due bill	سند بدهی
debited	حساب بدهی
floating debt	بدهی متغیر
debt perpetrator	مرتکب بدهی
liability insurance	بیمه بدهی
debits	حساب بدهی
debt perpetrator	خطاکار در بدهی
debit	حساب بدهی
debiting	ستون بدهی
debited	ستون بدهی
debit	ستون بدهی
debiting	حساب بدهی
promissory notes	برگه بدهی
promissory notes	سند بدهی
promissory note	سند بدهی
private debt	بدهی خصوصی
public debt	بدهی دولت
promissory note	برگه بدهی
credit note	سند بدهی
credit notes	سند بدهی
debits	ستون بدهی
chargeable	قابل بدهی یا پرداخت
debited	در ستون بدهی گذاشتن
charge account	حساب بدهی مشتری
solvency	توانایی پرداخت بدهی
To be in debt up to ones ears.	غرق بدهی بودن
to pay one's way	بدهی بهم نزدن
monetization	پرداخت نقدی بدهی
rebate	پرداخت قسمتی از بدهی
realisation [British E] [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
rebates	پرداخت قسمتی از بدهی
due	بدهی موعد پرداخت
liquidation [of something]	پرداخت بدهی [اقتصاد]
i paid the debt plus interest	بدهی را با بهره ان دادم
debit	در ستون بدهی گذاشتن
default	عدم پرداخت بدهی
debits	در ستون بدهی گذاشتن
debiting	در ستون بدهی گذاشتن
up to the eyes in debt	تا گردن زیر بدهی
embarrassed with debts	زیر بار بدهی
defaulted	عدم پرداخت بدهی
defaulting	عدم پرداخت بدهی
deep in debt	تا گردن زیر بدهی
defaults	عدم پرداخت بدهی
consolidated debt	بدهی یک کاسه شده
emcumbered with debts	زیر بار قرض یا بدهی
to detain one's due	بدهی خودرا نگه داشتن
amortization	پرداخت بدهی به اقساط مساوی
to pay off a debt [mortgage]	بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
to keep ones he above water	از زیر بدهی بیرون آمدن
debited	به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits	به حساب بدهی کسی گذاشتن
debiting	به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit	به حساب بدهی کسی گذاشتن
Do you have an extra pen to lend me?	یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
insolvency	عدم توانایی در پرداخت بدهی
pay off	با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
to keep ones head above water	خود را از بار بدهی رها کردن
monetization	پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
Could you lend me some money ?	می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
debt of record	بدهی قانونی record of court محکوم به
billing	صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
You must account for every penny.	باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
it is inexpedient to reply	پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
deficits	کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficit	کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
working capital	مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
tax avoidance	اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
debt discount	تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
debt of honour	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ?	ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
an insolvent estate	دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
current liability	اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
elegit	حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
judgement dept	بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
good riddance <idiom>	وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
delegatee	کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
lien	حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
leverage	نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
collocation	ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
storage	می نیست
temporary storage	می نیست
Plug and Play	یچ نیست
isn't	نیست
aint	نیست
he is not of our number	از ما نیست
It's not new.	نو نیست.
auxiliaries	نیست
auxiliary	نیست
it is well enough	بد نیست
secondary	نیست
he takes no notice of it	نیست
current ratio	نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
it is immaterial	چیزی نیست
it has escaped my remembrance	یاد نیست
he is none of my friends	او از دوستان من نیست
he has nothing in him	کسی نیست
he is not in it	داخل نیست
he is a bad husband	صرفه جو نیست
he is not willing to go	نیست برود
inextinct	نیست نشده
if you please	اگرزحمت نیست
he is out of his senses	بهوش نیست
he is out of huomor	سر خلق نیست
he is out of huomor	سر دماغ نیست
he is rather i. than sick	ناخوش نیست
he knows a thing or two	بی تجربه نیست
i do not have it in me	از من ساخته نیست
no object	چیزی نیست
it's only me	کسی نیست
niet le fait	کار او نیست
it needs not	لازم نیست
it lies beyond his competence	در صلاحیت او نیست
no matter	چیزی نیست
it is unsuitable	مناسب نیست
close the door please	اگرزحمت نیست
cold is merely privative	گرما نیست
it is unnecessary	لازم نیست
it is nothing out of the way	غریب نیست
no hurry	عجلهای نیست
no trouble	زحمتی نیست
it is not in good workingorder	دایر نیست
ought not	شایسته نیست
it is not half bad	هیچ بد نیست
dont mention it	چیزی نیست
my health is tolerable	حالم بد نیست
there is no hurry	شتابی نیست
nihilism	نیست انگاری
you are written	حق با شما نیست
thereis no end to it	انراپایانی نیست
that depends	معلوم نیست
to make no mention of	ذکری از ان نیست
It cant be helped.	چاره ای نیست
He goes on and on . He is most persistent .	ول کن معامله نیست
needn't	لازم نیست
He is not man enough to do it . He is not the man for it . He hasnt got the guts to do it .	مردش نیست
I dont remember ( recall ) .	یادم نیست
There is nothing wrong with you . You are all right .	هیچیت نیست
It is all right . It is o. k.	طوری نیست
Such is not the case . That is not so.	اینطور نیست
It is not advisable . It is inexpedient.	صلاح نیست