Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English
Persian
to demonstrate in support of something
بطرفداری از چیزی تظاهرات کردن
Other Matches
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to argue the case for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to argue for
[against]
something
بطرفداری از
[برضد ]
موضوعی استدلال کردن
to take to
[the]
streets
تظاهرات کردن
demonstrating
تظاهرات کردن
demonstrate
تظاهرات کردن
demonstrated
تظاهرات کردن
demonstrates
تظاهرات کردن
for
بطرفداری از
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
demonstration
تظاهرات نمایش
demonstrations
تظاهرات نمایش
riot and civil commotion
اعتصاب و تظاهرات
feinted
تظاهر به عملیات تظاهرات
feint
تظاهر به عملیات تظاهرات
feinting
تظاهر به عملیات تظاهرات
feints
تظاهر به عملیات تظاهرات
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
parading
تظاهرات عملیات دسته جمعی
parades
تظاهرات عملیات دسته جمعی
paraded
تظاهرات عملیات دسته جمعی
parade
تظاهرات عملیات دسته جمعی
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
To stage political demonstrations.
تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to smell at something
چیزی را بو کردن
make something do
با چیزی تا کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
fills
پر کردن چیزی
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
fill
پر کردن چیزی
to reason out something
چیزی را حل کردن
deducted
کم کردن چیزی از کل
deduct
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
simplifying
ساده تر کردن چیزی
hurtle
با چیزی تصادف کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to point to something
به چیزی اشاره کردن
steal
بلند کردن چیزی
unmask
چیزی رااشکار کردن
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
unmasks
چیزی رااشکار کردن
unmasking
چیزی رااشکار کردن
unmasked
چیزی رااشکار کردن
steals
بلند کردن چیزی
to put
[place]
credence in something
به چیزی باور کردن
to reason out something
چیزی رامعین کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
endow
چیزی راوقف کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
to r. at something
از چیزی ناله کردن
lay down the condition
شرط کردن چیزی
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
endows
چیزی راوقف کردن
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
make a provision
شرط کردن چیزی
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
hurtling
با چیزی تصادف کردن
hurtles
با چیزی تصادف کردن
hurtled
با چیزی تصادف کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
simplifies
ساده تر کردن چیزی
simplify
ساده تر کردن چیزی
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
to give credence to something
به چیزی باور کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
to give credence to something
به چیزی اعتقاد کردن
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
to put
[place]
credence in something
به چیزی اعتقاد کردن
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
evaluated
چیزی رامعین کردن
to obtain something
کسب کردن چیزی
clean
تمیز کردن چیزی
cleaned
تمیز کردن چیزی
cleanest
تمیز کردن چیزی
to obtain something
فراهم کردن چیزی
to limit something
چیزی را محصور کردن
to restrict something
چیزی را محصور کردن
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
evaluates
چیزی رامعین کردن
evaluating
چیزی رامعین کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
meanest
مشخص کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
to book something
چیزی را رزرو کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
preparations
آماده کردن چیزی
palletize
چیزی را حمل کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
preparation
آماده کردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com