Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
gerrymander
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
Other Matches
gerrymander
تقسیم حوزههای انتخاباتی وغیره بطور غیر عادلانه
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
to hold the scales even
عادلانه داوری کردن
to go shares
عادلانه بخش کردن
to go snacks
عادلانه سهم کردن
for fun
بطورغیر جدی
immodestly
بطورغیر محجوب
irrationally
بطورغیر منطقی
eccentrically
بطورغیر معمول
officiously
بطورغیر رسمی
macro
بطورغیر عادی
rule of reason
تفسیر کردن قانون به طورغیر عادلانه به منظور حفظ بعضی انحصارات غیر قانونی
involuntarily
بطورغیر ارادی یا غیر عمدی
adventitious property
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
evenly
عادلانه
square
عادلانه
squares
عادلانه
squared
عادلانه
deserved
عادلانه
uprightly
عادلانه
squaring
عادلانه
righteously
عادلانه
equitably
عادلانه
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
fair return
بازده عادلانه
just wage
مزد عادلانه
just profit
سود عادلانه
just price
قیمت عادلانه
fair trade
تجارت عادلانه
fair competition
رقابت عادلانه
fair price
قیمت عادلانه
unjust
غیر عادلانه
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fair damages
[Law]
جبران خسارت عادلانه
even-handed treatment
رفتار
[عملکرد]
عادلانه
inquitous
غیر عادلانه ناحق
separates
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
share
تقسیم کردن
to share out
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
shares
تقسیم کردن
separated
تقسیم کردن
administer
تقسیم کردن
shared
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
intersects
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
compartment
تقسیم کردن
distributing
تقسیم کردن
intersected
تقسیم کردن
divide
تقسیم کردن
compartments
تقسیم کردن
aminister
تقسیم کردن
intersect
تقسیم کردن
compart
تقسیم کردن
divides
تقسیم کردن
his equitable savings and loan building
[پس انداز عادلانه و ساختمان وام
unjustified enrichment
دارا شدن غیر عادلانه
graduates
تقسیم بندی کردن
sectors
جزء تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
کارها را تقسیم کردن
sector
جزء تقسیم کردن
canton
به بخش تقسیم کردن
cantons
به بخش تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
whack up
تقسیم به سهام کردن
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
prorate
به نسبت تقسیم کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
lot
تقسیم بندی کردن
tierce
به سه قسمت تقسیم کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
autotomize
تقسیم خودبخود کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
partition
تقسیم افراز کردن
partitions
تقسیم افراز کردن
shire
به استان تقسیم کردن
break down
تقسیم بندی کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
shires
به استان تقسیم کردن
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
admeasure
سهم دادن تقسیم کردن
allocates
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalised
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocate
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalises
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
division
بخش رسته تقسیم کردن
allocating
تقسیم کردن اختصاص دادن
divisions
بخش رسته تقسیم کردن
apportion
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning
تقسیم کردن تخصیص دادن
pottion
تقسیم کردن سهم دادن از
apportions
تقسیم کردن تخصیص دادن
distributing
تقسیم کردن تعمیم دادن
syllabify
تقسیم به هجای مقطع کردن
aliquot
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
quadrat
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن تعمیم دادن
distribute
تقسیم کردن تعمیم دادن
lot
کالا بقطعات تقسیم کردن
compartmentalizing
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
comparmentalize
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
split
ترک برداشتن تقسیم کردن
compartmentalizes
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize
بدو بخش تقسیم کردن
compartmentalising
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
parcel
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
trisect
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
quarter
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
piecemeal
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
imputed
تقسیم کردن متهم کردن
impute
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
تقسیم کردن متهم کردن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
unijust
غیر عادلانه غیر منصفانه بی عدالت بی انصاف
fairer
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fairest
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fairs
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
fair
بازار مکاره هفته بازار عادلانه
factorize
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphens
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
allocates
تقسیم
apportionment
تقسیم
division
تقسیم
allocate
تقسیم
repartition
تقسیم
allotments
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
allotment
تقسیم
sharing
تقسیم
distributions
تقسیم
branch
تقسیم
cleavage
تقسیم
cleavages
تقسیم
divisions
تقسیم
dispensations
تقسیم
dispensation
تقسیم
allocating
تقسیم
dealing
تقسیم
branches
تقسیم
admensuration
تقسیم
admeasurement
تقسیم
distribution
تقسیم
hyphenation
تقسیم کلمه
line graduation
تقسیم بندی خط
dividable
قابل تقسیم
busbar
جعبه تقسیم
denominator
تقسیم کننده
distribution pannel
تابلوی تقسیم
battery bus
جعبه تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
clastic
تقسیم شونده
division of labour
تقسیم کار
sortition
تقسیم با قرعه
divisions of labour
تقسیم کار
distribution of the estate
تقسیم ترکه
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
distribution of forces
تقسیم نیروها
indistributable
تقسیم نشدنی
graduating
بدرجات تقسیم
denominators
تقسیم کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com