English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
debit به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited به حساب بدهی کسی گذاشتن
debiting به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits به حساب بدهی کسی گذاشتن
Other Matches
debits حساب بدهی
debited حساب بدهی
debiting حساب بدهی
debit حساب بدهی
charge account حساب بدهی مشتری
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
debits در ستون بدهی گذاشتن
debiting در ستون بدهی گذاشتن
debited در ستون بدهی گذاشتن
debit در ستون بدهی گذاشتن
deposits به حساب بانک گذاشتن
deposit به حساب بانک گذاشتن
charge a sum to مبلغی را به حساب .....گذاشتن
credit a sum to someone مبلغی را به حساب بستانکارکسی گذاشتن
enter to someone's credit به بستانکار حساب کسی گذاشتن
credit someone with a sum مبلغی را به بستانکار حساب کسی گذاشتن
credited ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
credit ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
crediting ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
credits ستون اعتبار در حسابداری دوبل به حساب بستانکاری کسی گذاشتن
conversion استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
account حساب صورت حساب
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
liabilities بدهی
debit بدهی
due بدهی
liability to disease بدهی
debiting بدهی
debits بدهی
debts بدهی
debt بدهی
liability بدهی
debited بدهی
indebtedness بدهی
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
back بدهی پس افتاده
an active debt بدهی با ربح
book debts بدهی دفتری
arrear بدهی پس افتاده
backs بدهی پس افتاده
legal liability بدهی قانونی
debt perpetrator خطاکار در بدهی
credit notes سند بدهی
bank overdraft بدهی به بانک
admission of liability قبول بدهی
debited ستون بدهی
acknowledgement of debt اقرار به بدهی
acknowladgement of debt قبول بدهی
absolute liability بدهی مطلق
capital liability بدهی سرمایه
debt perpetrator مرتکب بدهی
debiting ستون بدهی
capital liability بدهی درازمدت
liquidation پرداخت بدهی
debits ستون بدهی
debit ستون بدهی
to get into debt بدهی پیداکردن
debit card کارت بدهی
private debt بدهی خصوصی
current liability بدهی جاری
promissory note برگه بدهی
promissory note سند بدهی
promissory notes برگه بدهی
promissory notes سند بدهی
oxygen debt بدهی اکسیژن
public debt بدهی دولت
debit note صورتحساب بدهی
to be in debt بدهی داشتن
floating debt بدهی متغیر
the d. of a debt پرداخت بدهی
debt بدهی داشتن
liability insurance بیمه بدهی
due bill سند بدهی
debts بدهی داشتن
debt burden بار بدهی
arrear بدهی معوق
contingent liability بدهی اتفاقی
net debt بدهی خالص
collective liability بدهی جمعی
contingent liability بدهی احتمالی
liabilities and assets بدهی و دارایی
national debt بدهی ملی
credit note سند بدهی
defaults عدم پرداخت بدهی
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
to pay one's way بدهی بهم نزدن
To be in debt up to ones ears. غرق بدهی بودن
realisation [British E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
embarrassed with debts زیر بار بدهی
chargeable قابل بدهی یا پرداخت
realization [American E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
due بدهی موعد پرداخت
defaulting عدم پرداخت بدهی
liquidation [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
defaulted عدم پرداخت بدهی
default عدم پرداخت بدهی
deep in debt تا گردن زیر بدهی
rebate پرداخت قسمتی از بدهی
monetization پرداخت نقدی بدهی
solvency توانایی پرداخت بدهی
rebates پرداخت قسمتی از بدهی
consolidated debt بدهی یک کاسه شده
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
emcumbered with debts زیر بار قرض یا بدهی
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
insolvency عدم توانایی در پرداخت بدهی
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
Do you have an extra pen to lend me? یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
monetization پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
omittance is no quit tance بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
pay off با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
debt discount تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
deficits کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficit کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
tax avoidance اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
Could you move the table a little bit ? ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
lien حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
judgement dept بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
elegit حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
delegatee کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
accountants ذی حساب
science of numbers حساب
reckonings حساب
algorism حساب
tallied حساب
arithmetic حساب
tabs حساب
score حساب
incalculable بی حساب
incomputable بی حساب
dam design حساب سد
scored حساب
scores حساب
tallying حساب
tallies حساب
account حساب
tally حساب
reckoning حساب
accountant ذی حساب
in favour of به حساب
scoreless بی حساب
tab حساب
to my a به حساب من
to keep score حساب
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
computers ماشین حساب
profit and loss a حساب سودوزیان
production account حساب تولید
the bill صورت حساب
checking out تسویه حساب
propositional calculus حساب گزارهای
withdraw برداشت از حساب
withdraws برداشت از حساب
day of r روز حساب
computer ماشین حساب
marker حساب نگهدار
liquidating حساب را واریزکردن
liquidates حساب را واریزکردن
liquidated حساب را واریزکردن
liquidate حساب را واریزکردن
markers حساب نگهدار
detailing حساب ریز
detail حساب ریز
to count [as] به حساب رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com