English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
stick to your work بکار خود مشغول باشید
Other Matches
employing مشغول کردن بکار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
hurry up زود باشید
look sharp زود باشید
mind your eye ملتفت باشید
be a man مردانگی داشته باشید
Please make yourself comfortable. لطفا" راحت باشید
you might have come باید امده باشید
depend upon it خاطر جمع باشید
you may rest assured میتوانید مطمئن باشید
keep your peck up جرات داشته باشید
perhaps you have seen it شاید انرادیده باشید
he had need remember بایستی بخاطر داشته باشید
god speed you کامیاب شوید موفق باشید
dont care a rap هیچ پروا نداشته باشید
Be of good courage . قوت قلب داشته باشید
dont care a rap ذرهای باک نداشته باشید
you have perhaps seen it شاید انرا دیده باشید
live it up <idiom> روز خوبی راداشته باشید
on guard اماده برای دفاع باشید
readies حاضربه تیر حاضر باشید
ready حاضربه تیر حاضر باشید
look to your manner موافب اطوار خود باشید
readied حاضربه تیر حاضر باشید
leave me alone کاری بمن نداشته باشید
readying حاضربه تیر حاضر باشید
perhaps you have seen it ممکن است انرادیده باشید
Be quiet so as not to wake the others. ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
you have perhaps seen it ممکن است انرا دیده باشید
Would you wait for me, please? ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
mind your p's and qs در گفتار و کردار خود بهوش باشید
i give you my world for it قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
You really ought to take better care of yourself. شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
busies مشغول
busy with مشغول
busiest مشغول
busy at مشغول
busier مشغول
busied مشغول
busying مشغول
at مشغول
occupied مشغول
busy مشغول
be patient to all men با همه مردم شکیبا باشید نسبت بهمه بردباریاصبورباشید
Would you care for a cup of coffee? آیا دوست دارید یک لیوان قهوه داشته باشید؟
i insist on your being present جدا` عقیده دارم که شما بایدحضور داشته باشید
mix up, caution موافب باشید هواپیماهای دشمن و خودی درگیر شدند
occupies مشغول داشتن
busier مشغول کردن
workings مشغول کار
indebted مشغول الذمه
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
go about <idiom> مشغول بودن با
occupying مشغول داشتن
occupy مشغول داشتن
on the go <idiom> مشغول دویدن
working مشغول کار
at it سخت مشغول
overbusy زیاد مشغول
to employ oneself مشغول شدن
to d. one self مشغول شدن
engross احتکارکردن مشغول
busy مشغول کردن
busiest مشغول کردن
get to work مشغول کارشوید
go about مشغول شدن به
busies مشغول کردن
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
he is at work مشغول کاراست
busied مشغول کردن
in a مشغول کار
in a مشغول نبرد
under an obligation مشغول الذمه
busying مشغول کردن
engage مشغول کردن
at work مشغول کار
engages مشغول کردن
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
salvos در رهگیری هوایی یعنی موافب باشید اماده شلیک هستم
go at جدا مشغول شدن به
activity فعال یا مشغول بودن
intent on doing anything سخت مشغول کاری
to busy oneself خودرا مشغول کردن
amused سرگرم شده و مشغول
opposite numbers افسران مشغول به کار
scoolable مشغول تحصیل اجباری
up to the eyes in work سخت مشغول کار
(in) up to the chin <idiom> خیلی مشغول با کسی
activities فعال یا مشغول بودن
indebted مشغول الذمه مقروض
amuse مشغول کردن تفریح دادن
in the schools مشغول دادن امتحانات دانشگاه
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
amuses مشغول کردن تفریح دادن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
chandler کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
pan- در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
pan در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
pans در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
Can you watch the dog for us this weekend? آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
standbys منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standby منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
switched network backup انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
hardscrabble دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
safe format عملیات فرمت که داده موجود را خراب نمیکند ودرصورتی که یسک اشتباه را فرمت کرده باشید امکان ترمیم داده وجود دارد
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
active مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
to a. oneself مشغول شدن اماده شدن
handle بکار بردن
commodious بکار خور
suitable <adj.> بکار بردنی
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
user بکار برنده
users بکار برنده
to put in motion بکار انداختن
useable بکار بردنی
handles بکار بردن
bleach بکار رود
bleached بکار رود
bleaches بکار رود
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
applicable <adj.> بکار بردنی
to make use of بکار بردن
to put forth بکار بردن
to tackle to بکار چسبیدن
useful <adj.> بکار بردنی
practicals بکار خور
busy at دست بکار
apply بکار بردن
activation بکار واداری
applying بکار بردن
actuate بکار انداختن
actuate بکار انداختن
actuation بکار اندازی
actuator بکار اندازنده
practical بکار خور
abusing بد بکار بردن
abuses بد بکار بردن
turn to بکار پرداختن
utilisable [British] <adj.> بکار بردنی
conspicuious consumption بکار برده شد
utilizable <adj.> بکار بردنی
utilizer بکار برنده
wage income درامدمربوط بکار
call forth بکار انداختن
applies بکار بردن
busy in دست بکار
abuse بد بکار بردن
abused بد بکار بردن
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
he is of no service to us بکار ما نمیخورد
exploits :بکار انداختن
usable <adj.> بکار بردنی
investiture with an office برگماری بکار
to come into operation بکار افتادن
exploiting :بکار انداختن
put forth بکار بردن
exploit :بکار انداختن
misemploy بد بکار بردن
knowledgeable وارد بکار
get down to work بکار پرداختن
subornation اغواء بکار بد
serve بکار رفتن
utilises بکار زدن
served بکار رفتن
utilising بکار زدن
To put ones shoulder to the wheel. تن بکار دادن
utilize بکار زدن
utilizes بکار زدن
applied بکار بردنی
serves بکار رفتن
utilised بکار زدن
utilizing بکار زدن
multilaunching اغاز بکار چندتایی
full time زمان اشتغال بکار
misapply بیموقع بکار بردن
busy دست بکار شلوغ
answer بکار امدن بکاررفتن
busying دست بکار شلوغ
avocational وابسته بکار فرعی
answered بکار امدن بکاررفتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com