English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (32 milliseconds)
English Persian
partition تقسیم افراز کردن
partitions تقسیم افراز کردن
Other Matches
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
apportionment افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
partition افراز
partitions افراز
partitioning افراز
separating افراز
parcelling افراز
division or delimitation of property افراز
partitions جدار افراز
partition of an estate افراز ملک
partition جدار افراز
partition of an estste افراز یک ملت
partible قابل افراز
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
voluntary partition افراز با رضایت یا سازش طرفین
voluntary عمدی افراز ملک با تراضی شرکا
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
share تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
graduate تقسیم بندی کردن
graduating تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
sectors جزء تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
lot تقسیم بندی کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
shire به استان تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
sector جزء تقسیم کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
shires به استان تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
division بخش رسته تقسیم کردن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
impute تقسیم کردن متهم کردن
imputes تقسیم کردن متهم کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphen فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
distribution تقسیم
dealing تقسیم
apportionment تقسیم
distributions تقسیم
admeasurement تقسیم
sharing تقسیم
allotments تقسیم
cleavages تقسیم
allocates تقسیم
cleavage تقسیم
admensuration تقسیم
dispensation تقسیم
divisions تقسیم
division تقسیم
graduator خط تقسیم کن
branch تقسیم
dispensations تقسیم
branches تقسیم
allocating تقسیم
allocate تقسیم
repartition تقسیم
allotment تقسیم
fire distribution تقسیم اتش
meiosis تقسیم سلولی
busbar جعبه تقسیم
divider تقسیم کننده
division of labour تقسیم کار
market segmentation تقسیم بازار
meiosis تقسیم کاهشی
divisions of labour تقسیم کار
divider پرگار تقسیم
dividable قابل تقسیم
line graduation تقسیم بندی خط
division sign نماد تقسیم
partition function تابع تقسیم
o o line خط تقسیم دیدبانی
divide exception استثناء تقسیم
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
clastic تقسیم شونده
divide exception خطای تقسیم
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
divisibility قابلیت تقسیم
denominators تقسیم کننده
divisional مربوط به تقسیم
division check ازمایش تقسیم
division line خط تقسیم شده
distribution pannel تابلوی تقسیم
subdivision تقسیم مجدد
parting تقسیم تجزیه
dichotomies تقسیم به دو بخش
dichotomy تقسیم به دو بخش
division تقسیم [ریاضی]
distributing box جعبه تقسیم
denominator تقسیم کننده
splice box جعبه تقسیم
partings تقسیم تجزیه
distribution box جعبه تقسیم
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution of the estate تقسیم ترکه
load distribution تقسیم بار
division of labor تقسیم کار
water point نقطه تقسیم اب
indistributable تقسیم نشدنی
delay allowance زمان تقسیم
demultiplexer تقسیم کننده
severability قابلیت تقسیم
allotment پخش تقسیم
short division تقسیم باختصار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com