English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
To establish( make) contact. تماس دایر ( برقرار ) کردن
Other Matches
touches تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
touch تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
originating با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originate با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originated با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
originates با مودم دیگر که منتظر تماس است تماس برقرار می گیرد. مودم اصلی به پاسخ مودم راه دور پاسخ می فرستد
We finally succeed in making a radio contact. عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
install دایر کردن
circulate دایر کردن
installing دایر کردن
circulates دایر کردن
circulated دایر کردن
set afoot دایر کردن
installs دایر کردن
de bounce جلوگیری از تماس با یک کلید که باعث چندین تماس میشود
to make things hum کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
touch دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
touches دست زدن به خوردن به تماس یافتن با تماس
reclaim نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaimed نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaiming نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
reclaims نجات دادن زمین بایر را دایر کردن
Thanks for calling back. با تشکر برای تماس. [به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
repaired جبران کردن دوباره دایر کردن
repair جبران کردن دوباره دایر کردن
inducted برقرار کردن
set up برقرار کردن
inducts برقرار کردن
induct برقرار کردن
inducting برقرار کردن
contact point وسیله تماس نقطه اخذ تماس
revivalist movement جنبش دوباره دایر کردن آداب و سبک قدیمی
call to order به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
reinstating دوباره برقرار کردن
to make a connection رابطه ای برقرار کردن
to induct into a seat در جایی برقرار کردن
reinstates دوباره برقرار کردن
communicate ارتباط برقرار کردن
reintegrate مجددا برقرار کردن
reinstated دوباره برقرار کردن
reinstall دوباره برقرار کردن
reinstate دوباره برقرار کردن
safety برقرار کردن تامین
ring سیستم کامپیوتر راه دور که کاربر به تلفن آن یک بار تماس می گیرد و امکان شماره گیری , قط ع تماس ,انتظار و سپس بماس مجدد دارد.
instate برقرار کردن منصوب نمودن
To bring about a reconciliation. آشتی دادن ( برقرار کردن )
establish برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishing برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishments محل کار برقرار کردن قرارگاه
telecommuting ارتباط برقرار کردن راه دور
establishment محل کار برقرار کردن قرارگاه
circulate دایر کردن منتشر کردن
circulated دایر کردن منتشر کردن
get up اتو کردن دایر کردن
circulates دایر کردن منتشر کردن
talks صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
stabilization برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
amplifying report گزارش تماس با دشمن گزارش تکمیلی اخذ تماس بادشمن
appoints برقرار کردن منصوب کردن
instituting برقرار کردن تاسیس کردن
appoint برقرار کردن منصوب کردن
institute برقرار کردن تاسیس کردن
institutes برقرار کردن تاسیس کردن
instituted برقرار کردن تاسیس کردن
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
connectivity توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
open دایر
commissioned دایر
operational دایر
in a دایر
operatives دایر
functioning دایر
active دایر
operative دایر
in gear دایر
lived دایر
opens دایر
opened دایر
live دایر
in good working order دایر
in order دایر
in working condition دایر
audio ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
skate off حرکت بطرف حریف و تماس بدنی با او برای دور کردن اواز گوی
block the plate موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
follow up تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
working set مجموعه دایر
operated دایر بودن
work space فضای دایر
to come into operation دایر شدن
operates دایر بودن
it is not in good workingorder دایر نیست
it is in good working order دایر است
operate دایر بودن
utilized lands اراضی دایر
ws انباره دایر
hovercrafts رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
hovercraft رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
the game is on بازی دایر است
runs رانش دایر بودن
operable عمل پذیر دایر
run رانش دایر بودن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
quamdiu bene se gesserit تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
indefeasible برقرار
on برقرار
established برقرار
confirmed برقرار
enactor برقرار کننده
to set in برقرار شدن
maintain نگهداشتن برقرار داشتن
maintained نگهداشتن برقرار داشتن
to install oneself in a place در جایی برقرار شدن
maintains نگهداشتن برقرار داشتن
combined communication board هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
initials موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuits مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initialing موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
female سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initial موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialled موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
plug اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
revealed نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveals نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
plugging اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
reveal نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pact قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pacts قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugs اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
socket [سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند]
sockets سوراخی که سوزن یا ورودی وارد میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
networking نرم افزاری که اتصال بین برنامه کاربر و شبکه برقرار میکند
X. استاندارد CCITT که ارتباط بین ترمینال و شبکه تنظیم بسته برقرار میکند
central ترمینالی که ارتباط بین کامپیوتر مرکز و ترمینالهای راه دور را برقرار میکند
communication پردازندهای که چندین واسط و مدیریت بین کامپیوتر و کنترل خط وط ارتباطی برقرار میکند.
sessions لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
session لایه در مدل استاندارد SO/ OSI , که اتصال و قط عی را بین گیرنده و فرستنده برقرار میکند
impact تماس
impacts تماس
contacting تماس
contact تماس
contacted تماس
tangency تماس
ding تماس
line of contact خط تماس
contingence تماس
contacts تماس
taction تماس
contact line خط تماس
tangents تماس
tangent تماس
impinging تماس
jump instruction موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
croquet بازی غیررسمی روی چمن با چوبی شبیه چوب چوگان و گویهای چوبی و 9 دروازه فلزی و 2 میله بصورت دور کردن گوی حریف با ضربه بوسیله تماس با گوی خود
goldie lock فرمان پست رادار زمینی به هواپیما دایر بر اینکه رادارکنترل زمینی هدایت هواپیمارا بعهده گرفته است
logic بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
else rule قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
interactional points نقاط تماس
to be in rapport تماس داشتن
to bring into contact تماس دادن
angle of contact زاویه تماس
point contact تماس نقطهای
skimmed تماس اندک
to be in contact تماس داشتن
skims تماس اندک
point of contact نقطه تماس
skim تماس اندک
area contact سطح تماس
contact surface سطح تماس
shock hazard خطر تماس
finish تماس انتهایی
contact flange فلانژ تماس
contact lost تماس قطع شد
finishes تماس انتهایی
contact party گروه تماس
contact patrol گشتی تماس
contact point قطب تماس
contact pressure فشار تماس
contact ratio نسبت تماس
tuch تماس دادن با
contiguity برخورد تماس
line to line fault تماس خطوط
zone of contact ناحیه تماس
contact area سطح تماس
corps a corps تماس بدنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com