English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 160 (8 milliseconds)
English Persian
vicar of christ جانشین یا خلیفه
Other Matches
praepostor خلیفه
prelate خلیفه
Caliphs خلیفه
prelates خلیفه
imam or imaum خلیفه
successor خلیفه
monitress خلیفه
prepositor خلیفه
prepostor خلیفه
vicegerent خلیفه
Caliph خلیفه
Califs خلیفه
vicars معاون خلیفه
Popes خلیفه اعظم
vicar معاون خلیفه
Pope خلیفه اعظم
vicarial وابسته به خلیفه قائم مقامی
vicarages محل اقامت خلیفه نوعی منصب مذهبی
vicarage محل اقامت خلیفه نوعی منصب مذهبی
take over مسلط شدن غلبه کردن جانشین کردن جانشین شدن
vicar جانشین
locums جانشین
replacements جانشین
locum جانشین
replacement جانشین
heir جانشین
absence indicator جانشین
imam or imaum جانشین
deputy جانشین
locumtenens جانشین
deputies جانشین
vicars جانشین
successor جانشین
substitute جانشین
relief جانشین
succedaneum جانشین
succedent جانشین
succeeder جانشین
surrogates جانشین
superseder جانشین
surrogate جانشین
standby جانشین
standbys جانشین
substituting جانشین
subsitute جانشین
substituted جانشین
he succeeded his father جانشین پدرش شد
pinch اندک جانشین
aliases نام جانشین
alias نام جانشین
wlldcard علامت جانشین
pinches اندک جانشین
alternate forms شکلهای جانشین
b. eliminator جانشین باتری ب
backup جانشین بازیگر
repeater پرچم جانشین
substitute goals هدفهای جانشین
standby application کاربرد جانشین
substitute goods کالاهای جانشین
mother substitute جانشین مادر
succedaneous متعاقب جانشین
kludge جانشین کردن
incomer جانشین مهاجر
to take over جانشین شدن
vacant succession بدون جانشین
fill in جانشین شونده
fill in جانشین کردن
father surrogate جانشین پدر
expromissor جانشین بدهکار
complete substitution جانشین کامل
mother surrogate جانشین مادر
swap جانشین کردن
replacement جانشین سازی
replacements جانشین سازی
surreptitiously محرمانه جانشین
displacement جانشین سازی
displace جابجاکردن جانشین
displace جانشین شدن
displaced جابجاکردن جانشین
displaced جانشین شدن
substitute جانشین کردن
substituting جانشین کردن
substituted جانشین کردن
swapped جانشین کردن
swaps جانشین کردن
swopped جانشین کردن
swopping جانشین کردن
swops جانشین کردن
substitution جانشین سازی
surrogate جانشین شدن
surrogates جانشین شدن
displaces جانشین شدن
displacing جابجاکردن جانشین
heir جانشین شدن
displacing جانشین شدن
displaces جابجاکردن جانشین
deputies قائم مقام جانشین
to take the place of something جانشین چیزی شدن
standards کالای جانشین رزمی
standard کالای جانشین رزمی
substitution test ازمون جانشین سازی
substitute تعویض جانشین کردن
subrogation نیابت جانشین سازی
substituted تعویض جانشین کردن
deputy قائم مقام جانشین
ingraft در ذهن جانشین کردن
stand in for someone <idiom> جانشین کسی بودن
alternate command authority مقام جانشین فرماندهی
alternate command authority افسر جانشین فرمانده
vicegerent جانشین قائم مقام
vice chief of staff جانشین رئیس ستاد
substituting تعویض جانشین کردن
locumtenens کفیل جانشین موقت
stand-ins جانشین هنرپیشه شدن
stand-in جانشین هنرپیشه شدن
stand in جانشین هنرپیشه شدن
vicarious به نیابت قبول کردن جانشین
make do with something <idiom> جانشین چیزی به جای چیزدیگر
symbol substitution test ازمون جانشین سازی نمادها
succee جانشین شدن میراث بردن
acceptable product فراورده جانشین قابل قبول
succession of the presidency سیستم تعیین جانشین درریاست
deputy chief of naval operation جانشین فرماندهی نیروی دریایی
expansion فرآیندی که در آن فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جانشین میشود
standard اقلام مورد نیازی که جانشین کالای نظامی می شوند
standards اقلام مورد نیازی که جانشین کالای نظامی می شوند
fuzzy theory نوعی منط ق در برنامه نویسی کامپیوتری که روشهای نتیجه گیری در مغز بشر را جانشین میکند
fuzzy logic نوعی منط ق در برنامه نویسی کامپیوتری که روشهای نتیجه گیری در مغز بشر را جانشین میکند
potential substitution حالتی که یک کالا جانشین عینی نداردولی موادی وجود دارند که تحت شرایط خاص می توانندجانشین ان شوند
replacing عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها
replace عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها
subrogate بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
replaced عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها
replaces عوض کردن جانشین شدن یا کردن تعویض قطعات یا یکانها
Overdrive قطعه پردازنده که به عنوان جانشین قدرتمند برای پردازنده Intelاست
mode حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود
modes حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود
take over from کار را از کسی تحویل گرفتن جانشین کسی شدن
token کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود
tokens کد داخلی که جانشین کلمه رزرو یا عبارت برنامه در یک زبان برنامه سازی سطح بالا میشود
superseding جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن
supersedes جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن
superseded جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن
supersede جانشین شدن جایگزین چیز دیگری شدن
two way alternate operation عملکرد متناوب دو طرفه عملکرد جانشین دوگانه
algebra استفاده از حروف در برخی عملیات محاسباتی مشخص برای جانشین کردن اعداد ناشناخته یا یک محدودهای از اعداد ممکن
united nations organization سازمان جهانی که در تاریخ 42 اکتبر5491 در واقع به عنوان نتیجه قهری جنگ وکنفرانسهای راجع به ان به وجود امده است و در حقیقت جانشین جامعه ملل میباشد
ended حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند
modula یک زبان برنامه نویسی سطح بالا که توسط Wirth Niklasبه عنوان جانشین زبان پاسکال ساخته شده است مدولا- 2
end حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند
ends حرکت داده به چپ یا راست درکلمه بیتهایی که از مرز کلمه بیرون قرار بگیرند نادیده گرفته می شوند و با صفر جانشین می شوند
Conservative Party یکی از دوحزب مهم سیاسی انگلستان که جانشین حزب " توری "است که حزب اخیر در قرن 81 و 91 در انگلستان فعالیت داشته
inherits مالک شدن جانشین شدن
inheriting مالک شدن جانشین شدن
inherit مالک شدن جانشین شدن
second in command معاون فرماندهی جانشین فرماندهی
modes حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود و طوری تنظیم میشود که فضا داشته باشد
mode حالت کامپیوتر محاورهای که در آن متن جدید وارد شده جانشین متن قبلی میشود و طوری تنظیم میشود که فضا داشته باشد
rear commodore سرپرست کاروان دریایی جانشین فرمانده کاروان دریایی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com