English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
coronate جایزه یا انعام دادن
Other Matches
prize انعام جایزه
prizes انعام جایزه
prizing انعام جایزه
prized انعام جایزه
dispatch money جایزه یا انعام بارگیری یاتخلیه سریع
awarded جایزه دادن جایزه
award جایزه دادن جایزه
awarding جایزه دادن جایزه
awards جایزه دادن جایزه
tipping انعام دادن
tip انعام دادن
testimonialize جایزه دادن
Bounty hunter جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
reward and rewarded جایزه.جایزه داده شده
tip انعام
tipping انعام
pourboire انعام
bonuses انعام
rewards انعام
reward انعام
premiums انعام
premium انعام
gratuities انعام
gratuity انعام
rewarded انعام
bonus انعام
baksheesh انعام
prized انعام
prize انعام
vail انعام
prises انعام
prizes انعام
service charge انعام
prised انعام
prizing انعام
prise انعام
bounty انعام
rewardable انعام
prising انعام
largess انعام سخاوت
tipper انعام دهنده
tip انعام اطلاع منحرمانه
tipping انعام اطلاع منحرمانه
bonuses کمک هزینه انعام
bonus کمک هزینه انعام
Thank you, this is for you. متشکرم. این هم انعام شماست.
premium جایزه
rewards جایزه
prize man جایزه بر
premiums جایزه
reward جایزه
meed جایزه
prises جایزه
rewarded جایزه
prising جایزه
prise جایزه
prised جایزه
prized جایزه
prize جایزه
awarding جایزه
awarded جایزه
bonus جایزه
bonuses جایزه
award جایزه
awards جایزه
trophy جایزه
priase جایزه
trophies جایزه
guerdon جایزه
prizing جایزه
rewardable جایزه
prizes جایزه
bounty جایزه
prizewinner برنده جایزه
pursed جایزه نقدی
prizer برنده جایزه
considerations جایزه قیمت
consideration جایزه قیمت
premium for excellence جایزه فضیلت
oscar جایزه اسکار
purses جایزه نقدی
pursing جایزه نقدی
testimonial پاداش جایزه
testimonials پاداش جایزه
Nobel Prize جایزه نوبل
laureate جایزه دار
head money جایزه اوردن سر
money جایزه نقدی
nobel prize جایزه نوبل
export bounty جایزه صدور
to win laurels جایزه گرفتن
purse جایزه نقدی
outland trophy جایزه دانشگاهی بازیگرفوتبال
booby prize جایزه تسلی بخش
cups گلدان جایزه مسابقات
pewter جام پیروزی جایزه
Nobel laureate برنده جایزه نوبل
booby prizes جایزه تسلی بخش
Ig Nobel Prize جایزه ایگ نوبل
the export of ... is granted the premium. صدور ... جایزه دارد.
Nobel Prize winner برنده جایزه نوبل
cup گلدان جایزه مسابقات
cupped گلدان جایزه مسابقات
brilliancy prize جایزه درخشندگی شطرنج
rewarder جایزه یا پاداش دهنده
eclipse award جایزه سوارکار ممتاز سال
salvage money جایزه نجات کشتی یا محموله
prize poem شعری که جایزه برده است
despatch money جایزه بارگیری یا تخلیه سریع
edward j. neil award جایزه بوکسور ممتاز سال
cupholder برنده گلدان جایزه در مسابقه نهایی
golden shoe بهترین جایزه گلزن فصل اروپا
prizefight مسابقه مشت زنی جایزه دار
prize fight جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه
ashes جایزه مخصوص مسابقه کریکت استالیا و انگلستان
grey cup مسابقه قهرمانی و جایزه اتحادیه فوتبال کانادایی
sullivan award جایزه سولیوان برای بهترین ورزشکار اماتور سال
free-for-all اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
saving قرارداد بین سوارکاران مسابقه برای تقسیم جایزه برنده
free-for-alls اسبیکه برنده جایزه شده وباید باسریعترین اسبهامسابقه بدهد
lap money جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
winner's circle محوطه نزدیک خط پایان درمسیر سوارکار و اسب برنده برای گرفتن جایزه
prize fellow شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
prize fighting درمحلهای عمومی برای جایزه که طرفین نزاع و شرط بندی کنندگان قابل تعقیب هستند
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
one and one جایزه پرتاب دوم اگر پرتاب اول گل شود
one plus one جایزه پرتاب دوم اگر پرتاب اول گل شود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com