English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 135 (7 milliseconds)
English Persian
fore جلوی درجلو
Other Matches
former درجلو
the front door درجلو
vanward واقع درجلو
next in fornt of بلافاصله درجلو
frontwards سوی جلو درجلو
enneastyle دارای نه ستون درجلو
prepositive درجلو گذارده شده سرکلمهای
to make a face at any one اداواصول درجلو کسی دراوردن
downstage درجلو پرده تاتر ونمایش
two up ارایش حرکت با دو عنصر درجلو
double oxer مانع بوتهای با دو تیر درجلو و عقب
yellow flag پرچم زرد بمعنای خطر درجلو
straight off مستقیما درجلو موج روبه ساحل
ante : پیشوندی است بمعنی- پیش- و- قبل از- و-درجلو-
preorbital واقع درجلو کاسه چشم وابسته به قبل از قرار گرفتن در مدار
dumptor کامیونی با چرخهای لاستیکی که دارای سرعتی زیاد میباشد و بار خود را درجلو تخلیه میکند
feont جلوی
former جلوی
frontward جلوی
fore جلوی قایق
sincipital واقع در جلوی سر
prior پیشین جلوی
before my very eyes جلوی چشمهایم
at the fore در جلوی کشتی
in the way جلوی راه
forward جلوی گستاخ
forwarded جلوی گستاخ
head sail بادبان جلوی دکل
front wing گلگیر جلوی اتومبیل
foresheets فضای جلوی قایق
forward area منطقه جلوی رزم
forward echelon رده جلوی نبرد
googol عدد یک با صد صفر در جلوی ان
front mud guard گلگیر جلوی اتومبیل
nose spray بسکهای جلوی گلوله
under one's nose <adv.> جلوی چشم کسی
anticum جرز جلوی معبد
to get in the way جلوی راه را گرفتن
Get out of my face! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
I walked past the shop ( store ) . از جلوی فروشگاه گذشتم
wind screen شیشه جلوی اتومبیل
Get out of my sight! <idiom> از جلوی چشمم دور شو!
prowords کلمات جلوی جملات
to stop the bus جلوی اتوبوس را گرفتن
windshield شیشه جلوی اتومبیل
ackermanaxle محور جلوی اتومبیل
windshields شیشه جلوی اتومبیل
camber انحنای جلوی اسکی
decked سکوی جلوی تانک
deck سکوی جلوی تانک
bowling crease خط موازی جلوی پایه ها
afterleech بادبان جلوی قایق
bows قسمت جلوی قایق
bowing قسمت جلوی قایق
cambers انحنای جلوی اسکی
bowed قسمت جلوی قایق
bow قسمت جلوی قایق
decks سکوی جلوی تانک
jibbed بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibbing بادبان سه گوشه جلوی دکل
jibs بادبان سه گوشه جلوی دکل
forwards سه بازیگر جلوی تور والیبال
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
jib بادبان سه گوشه جلوی دکل
nip in the bud <idiom> از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
hold one's fire <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن
To keep prices down. جلوی افزایش قیمتها را گرفتن
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
to nip something in the bud از ابتدا جلوی چیزی را گرفتن
front wheel suspension اویزش چرخهای جلوی اتومبیل
forward bow spring فنر جلوی سینه کشتی
foresail بادبان سه گوش در جلوی دکل
to block [hold up] (the) traffic جلوی رفت و آمد را گرفتن
metopon قسمت جلوی زائده جلومغز
foreshores لبه جلوی ساحل دریا
forebody بدنه قسمت جلوی ناو
foreshore لبه جلوی ساحل دریا
to block [to block up] [to clog] [to clog up] something جلوی جریان [ریزش] چیزی را گرفتن
washed حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
wash حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
to get in somebody's way جلوی راه کسی [چیزی] را گرفتن
There is nothing to prevent me. هیچی نمیتونه جلوی منو بگیره.
panel قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
panels قسمت جلوی پیشخوان اتومبیل وهواپیماوغیره
Come and get warm by the fire . بیا جلوی آتش که گرم بشوی
It took place under my very eyes. درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
He doesnt smok in front of (in the presence of)his father. جلوی پدرش سیگار نمی کشد
Drop me by the phone booth. مرا جلوی کیوسک تلفن پیاده کن
fore and aft واقع درطول کشتی جلوی و عقبی
washes حرکت غیرمجاز جلوی قایق دیگر
anti dazzle vizor سایه بان شیشه جلوی اتومبیل
foreland زمین جلوی موضع دماغه سنگر
tack گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
tacked گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
to bolt somebody out [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
tacking گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
tacks گوشه پایینی و جلوی بادبان طولی ناو
mizzen staysail بادبان روی سیم جلوی دکل فرعی
leading point نقطه نشانه روی در جلوی هدف متحرک
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
fore check جلوگیری از مدافع در منطقه دفاعش جلوی تور
You are roasting yourself in front of the fire . خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی
It is never too late to mend. هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
hold one's tongue <idiom> جلوی زبان خود را گرفتن،ساکت ماندن
Drop me off in front of the train station! من را جلوی ایستگاه راه آهن پیاده کنید!
You are going to gain weight. if you let yourself go. اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
He parked the car right in front of the garage. درست جلوی گاراژ اتومبیل را پارک کرد
center of gravity envelope تصویر نموداری محدوده عقب و جلوی تغییرات مجازگرانیگاه
muzzle boresight حلقه تار موی محوریابی جلوی لوله توپ
zero stage طبقه معمولی اضافی که به جلوی کمپرسورخطی اضافه میشود
to swat the ball away با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن [دربازه بان]
ante-choir [فضای خالی جلوی تریبون دسته همسرایان در کلیسا]
to let rip حرف بدون جلوی خود را گرفتن زدن [اصطلاح روزمره]
course line shot تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
balanced control surfaces سطوح فرامین اصلی دارای قسمت دیگری در جلوی خط لولا
I dare you to say it to his face. خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
intermediate area منطقه واسطه دیدبانی رادار منطقهای به عمق 2 تا 01هزار متر در جلوی لشگر
nose gear قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
seen fire اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
antistatic mat پوششی در قسمت جلوی یک دستگاه مانند یک واحد دیسک که به حالت سکون حساس است لایی ناایستا
moustaches سطوح ایرودینامیکی که درقسمت جلوی هواپیمای مافوق صوت با بال دلتا شکل و با زاویه حمله زیاد نصب میگردند
redout قرمز شدن یا سرخ شدن میدان دید یا جلوی چشم انسان
observers نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
observer نافر عینی نافر یا مشاهده کننده دیدبان جلوی توپخانه
wave kick حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
We have to stem the ride of emigration if our economy is to recover. اگر قرار است اقتصادمان رشد کند باید جلوی رشد مهاجرت را بگیریم.
an irrepressible person نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
passout پاس از پشت دروازه به یاردر جلوی دروازه
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com