Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (17 milliseconds)
English
Persian
answer
جواب دادن از عهده برامدن
answered
جواب دادن از عهده برامدن
answering
جواب دادن از عهده برامدن
answers
جواب دادن از عهده برامدن
Other Matches
coped
از عهده برامدن
copings
از عهده برامدن
take out
از عهده برامدن
affording
از عهده برامدن
afforded
از عهده برامدن
copes
از عهده برامدن
cope
از عهده برامدن
affords
از عهده برامدن
acquitting
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
acquits
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
tackling
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackles
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackled
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle
از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
send away
جواب دادن
recitative
جواب دادن
respond
جواب دادن
to make a response
جواب دادن
responded
جواب دادن
responds
جواب دادن
answering
جواب احتیاج را دادن
rebutted
جواب متقابل دادن
to accommodate
[به نیازی]
جواب دادن
to comply
[with]
[به نیازی]
جواب دادن
answers
جواب احتیاج را دادن
rebutting
جواب متقابل دادن
to meet
[به نیازی]
جواب دادن
retort
جواب متقابل دادن
retorts
جواب متقابل دادن
to return a greeting
جواب سلام دادن
answer
جواب احتیاج را دادن
talk back
<idiom>
بی ادبانه جواب دادن
have her cable
لنگر جواب دادن
answered
جواب احتیاج را دادن
rebut
جواب متقابل دادن
rebuts
جواب متقابل دادن
meet some one's objections
به ایرادات کسی جواب دادن
bite the hand that feeds you
<idiom>
جواب خوبی را با بدی دادن
replying
پاسخ دادن جواب کتبی
reply
پاسخ دادن جواب کتبی
replied
پاسخ دادن جواب کتبی
replies
پاسخ دادن جواب کتبی
To answer back.
جواب دادن ( یکی بدو کردن )
countered
جواب دادن معامله بمثل کردن با
countering
جواب دادن معامله بمثل کردن با
counter
جواب دادن معامله بمثل کردن با
undertakes
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertaken
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
undertake
عهده دار شدن بر عهده گرفتن متعهد شدن
irresponsive
جواب ندهنده بی جواب
arisen
برامدن
to be deduced
برامدن
bulge
برامدن
cope
برامدن
coped
برامدن
bulges
برامدن
bulged
برامدن
bulging
برامدن
copes
برامدن
copings
برامدن
protuberate
برامدن
affords
ازعهده برامدن
afforded
ازعهده برامدن
to take out
ازعهده برامدن
exhalation
نفس برامدن
affording
ازعهده برامدن
arises
بوجود اوردن برامدن
arising
بوجود اوردن برامدن
arise
بوجود اوردن برامدن
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
responsibility
عهده
responsibilities
عهده
on
عهده
undertaking
عهده
charges
عهده داری
charge
عهده دارکردن
charges
عهده دارکردن
responsible
عهده دار
afford
از عهده برآمدن
entrusted
عهده دار
incumbency
عهده داری
to be incapable
از عهده بر نیامدن
take over
به عهده گرفتن
charged
عهده دار
undertaking
به عهده گرفتن
charge
عهده داری
acquit
از عهده برآمدن
draw
کشیده شدن عهده
draws
کشیده شدن عهده
assume
عهده دار شدن
drawn on
کشیده شدن عهده
be up to
به عهده کسی بودن
I am not up to it . It is beyond my control. I cannot cope .
از عهده من خارج است
sponsorship
عهده گیری اعانت
assumes
عهده دار شدن
charge some one with
به عهده کسی گذاشتن
guarantees
عهده دار شدن
at owner's risks
ریسک به عهده مالک
guarantee
عهده دار شدن
stand
عهده دارشدن موقعیت
drawen on the national bank
عهده بانک ملی
guaranteed
عهده دار شدن
take the chair
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
emprise
تقریر عهده دار شدن
hold the fort
<idiom>
از عهده کاری شاق برآمدن
caveat subscriptor
مسئولیت به عهده عضو میباشد
carrier's risk
خطرات به عهده حمل کننده
duties on buyer's account
حقوق گمرکی به عهده خریداراست
draw on
عهده کسی برات کشیدن
carrige forward
کرایه به عهده گیرنده کالا
see one's way clear to do something
<idiom>
احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
owner's risk
خطر یاخطرات به عهده صاحب کالا
the burden of proof rests with
اثبات ادعا بر عهده مدعی است
the burden of proof rests of claimant
بار اثبات بر عهده شاکی است
carrier's risk
ریسک به عهده شرکت حمل ونقل
cashier's check
چکی که بانک عهده خود بکشد
monopolylogue
نمایشی که در ان یک تن عهده دارچند بخش است
To assume office .
عهده دار مقامی ( سمتی ) شدن
(in) charge of something
<idiom>
مسئولیت کار یاکسانی را به عهده داشتن
He wI'll give a good account of himself.
خوب از عهده اینکار برخواهد آمد
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
to bear any customs duties
هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
riposted
جواب
comebacks
جواب
replies
جواب
responses
جواب
replied
جواب
riposte
جواب
irreprovable
بی جواب
response
جواب
comeback
جواب
counterplea
جواب رد
whyŠthere is the answer
در سر جواب
rejoinders
جواب
rejoinder
جواب
ripostes
جواب
resolvent
جواب
reply
جواب
repost
جواب
antiphony
جواب
recalcitrancy
جواب رد
replying
جواب
in reply to
در جواب
recalcitrance
جواب رد
riposting
جواب
I shall personally undertake tht you make a profit.
من شخصا" به عهده می گیرم که شما سود ببرید
to bear all customs duties and taxes
تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
bisque
امتیاز تعادلی که زمان استفاده از ان به عهده بازیگراست
reply paid
جواب قبول
question answer
سئوال- جواب
counter memorial
جواب یادداشت
answer mode
حالت جواب
interlocutors
جواب دهنده
auto answer
خود جواب
interlocutor
جواب دهنده
response position
مکان جواب
irrefragably
بطور بی جواب
an abrupt answer
جواب تند
reply paid /RP/
[reply prepaid]
جواب قبول
to give the mitten
جواب کردن
favourable
جواب مساعد
answer pennant
پرچم جواب
responsory
جواب جماعت
snip snap
جواب زیرکانه
A straightforward answer.
جواب سر راست
nope
جواب منفی
voice response
جواب صوتی
unanswerable
جواب ناپذیر
undertaking
جواب گو مسئول
answered
: جواب پاسخ
undertaker
جواب گو مسئول
answer
: جواب پاسخ
toss off
<idiom>
حاضر جواب
have it
<idiom>
به جواب رسیدن
A correct answer.
جواب صحیح
The wrong answer.
جواب غلط
brusque
پیش جواب
answerable
جواب دار
answers
: جواب پاسخ
answering
: جواب پاسخ
undertakers
جواب گو مسئول
tenantable repair
تعمیراتی که بر عهده مستاجراست تعمیرات جزیی عین مستاجره
He undertook the primiership at the age of eighty.
درهشتاد سالگی عهده دار سمت نخست وزیری شد
primary
کانالی که ارسسال داده را بین دو وسیله بر عهده دارد
parlementaire
کسی که بین طرفین متحاربین مبادله پیام را به عهده دارد
hanging committee
انجمنی که عهده دارچسباندن یا اویختن عکس هایی درنمایش باشند
In response (reply) to your letter.
در جواب نامه تان
repartee
جواب شوخی امیز
replied
جواب شفاهی دفاعیه
sockdolager
اتمام حجت جواب
Touché!
خوب جواب دادی!
sockdologer
اتمام حجت جواب
He answered nothing.
اصلا جواب نداد
unansweable
بی جواب تکذیب ناپذیر
A crushing reply(retort).
جواب دندان شکن
To dismiss(sack,discharge)someone.
کسی را جواب کردن
replies
جواب شفاهی دفاعیه
reply
جواب شفاهی دفاعیه
replying
جواب شفاهی دفاعیه
retorts
جواب متقابل تلافی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com