English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
Lets suppose the news is true . حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Other Matches
Let us suppose ... حالا فرض کنیم که ...
Well, now everyone's here, we can begin. خوب حالا که همه اینجا هستند ما می توانیم شروع کنیم.
Tune in tomorrow when we'll be exploring what things to look for in a bike computer. کانالتان را فردا [به این برنامه] تنظیم کنید وقتی که ما بررسی می کنیم به چه چیزهایی درکامپیوتر دوچرخه توجه کنیم.
Hear hear! صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
rational number عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
let us be brief کوتاه کنیم
let us be brief مختصر کنیم
let us say فرض کنیم
briefly speaking مختصر کنیم
let us play بازی کنیم
We move out on the 1st. ما یکم بارکشی می کنیم.
let ab be equal to cd فرض کنیم ab با cd برابرباشد
I want to swim ,are you on ? اهلش هستی شنا کنیم ؟
We live in the Machine Age . ما درعصر ماشین زندگه می کنیم
We'd like to pay separately. ما میخواهیم جداگانه پرداخت کنیم.
peach and straddle بالا می کشیم وخرابش می کنیم
let us make a p for home کوشش کنیم زودبخانه برسیم
We should not indulge in personalities. نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم
We've given notice that we're moving out of the apartment. ما آگاهی دادیم که از آپارتمان بارکشی می کنیم.
Could you put us up for the night ? ممکن است شب را اینجا منزل کنیم ؟
Lets talk man to man . بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
i had best to leaveit بهترین کاران است که ان راول کنیم
We should be leaving now. باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
it can be altered at pleasure هر وقت بخواهیم میتوانیم انرااصلاح کنیم
Let's drop the subject. از این موضوع صرف نظر کنیم .
We are living in the age of mass communication. ما در دوران ارتباطات جمعی زندگی می کنیم.
till now تا حالا
forth از حالا
seeing that حالا که
now حالا
not yet <adv.> نه تا حالا
It's time to prepare the meal. وقتش رسیده است که غذا را آماده کنیم.
We finally succeed in making a radio contact. عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
We must inquire into this matter. درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
starting with the issue of July 1 هنگامی که با نشریه اول ژوئن شروع کنیم
A rapid response would be appreciated. از پاسخ فوری قدردانی می کنیم. [اصطلاح رسمی]
henceforth <adv.> از حالا به بعد
even now حالا حتی
from now on <adv.> از حالا به بعد
henceforward <adv.> از حالا به بعد
Supposing it rains , what shall you do ? فرض کنیم باران بیاید آنوقت شما چه می کنید ؟
We ought to (should)examineit in all itsaspects. باید کلیه جهات وجوانب آنرا بررسی کنیم
We all think he is very nice. ما همه فکر می کنیم که او [مرد] آدم خوبی است.
We do not usually go places that cost a lot of money. ما معمولا به جاهای گران قیمت گردش نمی کنیم.
Not to mention the fact that … حالا بگذریم از اینکه...
Now, where should we go to? حالا به کجا برویم؟
The ball is in your court. <idiom> حالا نوبت تو است.
My turn! حالا نوبت منه!
Now I understand! حالا متوجه شدم!
Right now . همین الان ( حالا)
simply <adv.> <idiom> حالا [اصطلاح روزمره]
just <adv.> <idiom> حالا [اصطلاح روزمره]
rollover صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
He's always moaning that we use too much electricity. او [مرد] همیشه قر می زند که ما بیش از اندازه برق خرج می کنیم.
That's the end of that! این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
just <adv.> <idiom> حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
Now I'm back to normal. حالا به حالت عادی برگشتم.
simply <adv.> <idiom> حالا دیگه [اصطلاح روزمره]
Please turn left now. لطفا حالا شما به چپ بپیچید.
That's (just) the way things are. موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
It's all over now! این هم [که دیگر] حالا تمام شد!
we underwrite the company ما تعهد میکنیم که کلیه موجودی شرکت رادرصورتیکه مردم نخرندخریداری کنیم
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
That's (just) the way it [life] goes. زندگی حالا اینطوریه. [اصطلاح روزمره]
Supposing we do not succeedd, then waht? حالا آمدیم و موفق نشدیم بعدچی؟
He is like that. او [مرد] حالا اینطوریه. [چکارش می شه کرد]
what have you [ gone and] done now! حالا دیگه چه فوزولی [شیطنتی] کردی!
That's just the way it is. این حالا [دیگه] اینطوری است.
I'll get there when I get there. <proverb> حالا امروز نه فردا [عجله ای ندارم]
There has as yet been no confirmation. تا حالا هنوز هیچ تأییدی نیست.
Boys will be boys. پسرها حالا دیگه اینطور هستند.
So that is what it is ! So I see! آها پ؟ بگه ! ( حالا تازه می فهمم )
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
Now, of all times! از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
Talking of Europe ,please allow me … حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ...
Now that you're here, it's a whole new ball game. حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
The ball is in your court. <idiom> حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
Does it have to be today (of all days)? این حالا باید امروز باشد [از تمام روزها] ؟
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
We've never had it so good. <idiom> وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
The party is over! <idiom> خوشگذرانی تمام شد و حالا وقت کار است [باید جدی بشویم] [اصطلاح]
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring. در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
authentic صحیح
integer صحیح
simon pure صحیح
corrects صحیح
Quite [so] ! صحیح!
true <adj.> صحیح
correcting صحیح
integral صحیح
judiciously صحیح
valid صحیح
righting صحیح
righted صحیح
exact صحیح
exacted صحیح
exacts صحیح
right صحیح
well advised صحیح
integers صحیح
correct صحیح
all right صحیح
exact <adj.> صحیح
in order صحیح
accurate [correct] <adj.> صحیح
i see ها! صحیح !
indecorous نا صحیح
accurate صحیح
authentical صحیح
correct <adj.> صحیح
fea صحیح
good صحیح
real <adj.> صحیح
proper <adj.> صحیح
proper صحیح
righted درست صحیح
tidily <adv.> بصورت صحیح
right به طور صحیح حق
righted به طور صحیح حق
righting درست صحیح
roundest عدد صحیح
duly <adv.> بصورت صحیح
righting به طور صحیح حق
up front <idiom> روراست ،صحیح
orderly <adv.> بصورت صحیح
right درست صحیح
drills روش صحیح
round عدد صحیح
truest خالصانه صحیح
truer خالصانه صحیح
true خالصانه صحیح
affirmative صحیح است
tidily <adv.> بطور صحیح
orderly <adv.> بطور صحیح
to be proper for صحیح بودن
drilled روش صحیح
drill روش صحیح
rightly بطور صحیح
whole numbers عدد صحیح
okay صحیح است
whole number عدد صحیح
neatly <adv.> بصورت صحیح
neatly <adv.> بطور صحیح
homozygote صحیح النسب
right you are صحیح است
that is right صحیح است
integers عدد صحیح
safe and sound صحیح وتندرست
the ticket کار صحیح
integer عدد صحیح
genuine tradition حدیث صحیح
proper fraction کسر صحیح
eugenic صحیح النسب
incorrupt صحیح و بی عیب
indue order به ترتیب صحیح
integer number عدد صحیح
integer variable متغیر صحیح
integral number عدد صحیح
authentic document سند صحیح
considered با اندیشه صحیح
ok صحیح است
true complement مکمل صحیح
correctly <adv.> بصورت صحیح
exacts صحیح عین
exacted صحیح عین
justly <adv.> بصورت صحیح
exact صحیح عین
properly <adv.> بطور صحیح
rightfully <adv.> بطور صحیح
A correct answer. جواب صحیح
rightly <adv.> بطور صحیح
aright <adv.> بصورت صحیح
spot-on دقیقا صحیح
justly <adv.> بطور صحیح
rightly <adv.> بصورت صحیح
rightfully <adv.> بصورت صحیح
aright <adv.> بطور صحیح
valid contract عقد صحیح
properly <adv.> بصورت صحیح
valid transaction معامله صحیح
correctly <adv.> بطور صحیح
duly <adv.> بطور صحیح
properly <adv.> بطور درست و صحیح
rightfully <adv.> بطور درست و صحیح
correctly بطور درست و صحیح
aright <adv.> بطور درست و صحیح
correctly <adv.> بطور درست و صحیح
rightly <adv.> بطور درست و صحیح
justly <adv.> بطور درست و صحیح
duly <adv.> بطور درست و صحیح
safe صحیح اطمینان بخش
integer programming برنامه سازی صحیح
levelheaded دارای قضاوت صحیح
impolitic مخالف رویه صحیح
authority منبع صحیح و موثق
half integer number عدد نیم صحیح
positive integer عدد صحیح مثبت
systemoless فاقد سیستم صحیح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com