English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (35 milliseconds)
English Persian
steer حکومت اداره کردن
steered حکومت اداره کردن
steers حکومت اداره کردن
Search result with all words
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
Other Matches
regencies اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه
regency اداره یا محل کار یا حکومت نایب السلطنه
polygarchy حکومتی که به دست عده زیادی اداره شود حکومت جمعی
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
hagiarchy حکومت کشیشان وروحانیون حکومت مقدسان
czarism حکومت استبدادی ومطلقه حکومت تزاری
technocracy حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
technocracies حکومت دارندگان حکومت تکنوکراسی سیستمی که زمامداران در ان از میان کارشناسان و دانشمندان انتخاب می شوند و امورجاریه را از طریق فنی و برمبنای قواعد فیزیکی لایتغیراداره می کنند
yamen اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
theocracies حکومت خدا حکومت روحانیون
autocracy حکومت مطلق حکومت استبدادی
theocracy حکومت خدا حکومت روحانیون
civicism اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
misrules بد حکومت کردن
governed حکومت کردن
misruling بد حکومت کردن
govern حکومت کردن
misruled بد حکومت کردن
misrule بد حکومت کردن
rule حکومت کردن
governs حکومت کردن
terrorized باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorising باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorises باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorizing باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorizes باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorize باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
terrorised باتهدید وارعاب حکومت کردن ترور کردن
tyrannizes مستبدانه حکومت کردن
tyrannize فالمانه حکومت کردن
tyrannizing فالمانه حکومت کردن
domineer مستبدانه حکومت کردن
tyrannized مستبدانه حکومت کردن
tyrannized فالمانه حکومت کردن
tyrannize مستبدانه حکومت کردن
tyrannises فالمانه حکومت کردن
tyrannizing مستبدانه حکومت کردن
tyrannised مستبدانه حکومت کردن
tyrannises مستبدانه حکومت کردن
tyrannising مستبدانه حکومت کردن
tyrannizes فالمانه حکومت کردن
tyrannising فالمانه حکومت کردن
tyrannised فالمانه حکومت کردن
sway اهتزاز سلطه حکومت کردن
swayed اهتزاز سلطه حکومت کردن
sways اهتزاز سلطه حکومت کردن
home rule حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
subversion سرنگون کردن حکومت سیستم براندازی
operates اداره کردن
mishandled بد اداره کردن
mishandles بد اداره کردن
administers :اداره کردن
stage-manage اداره کردن
runs اداره کردن
maintain اداره کردن
manage اداره کردن
mishandle بد اداره کردن
run اداره کردن
administering :اداره کردن
wields اداره کردن
directs اداره کردن
direct اداره کردن
administer اداره کردن
wielding اداره کردن
directed اداره کردن
mismanaged بد اداره کردن
operate اداره کردن
mismanage بد اداره کردن
maladminister بد اداره کردن
mishandling بد اداره کردن
stage-manages اداره کردن
mismanages بد اداره کردن
mismanaging بد اداره کردن
wield اداره کردن
operated اداره کردن
administered :اداره کردن
wielded اداره کردن
gestion اداره کردن
man اداره کردن
officiated اداره کردن
misgovern بد اداره کردن
officiate اداره کردن
stage-managing اداره کردن
conducted اداره کردن
administration اداره کردن
rule اداره کردن
officiating اداره کردن
aminister اداره کردن
administrations اداره کردن
manage اداره کردن
mans اداره کردن
helm اداره کردن
managing اداره کردن
helms اداره کردن
conducts اداره کردن
conducting اداره کردن
stage-managed اداره کردن
manages اداره کردن
officiates اداره کردن
managed اداره کردن
stage manage اداره کردن
conduct اداره کردن
manhandles باخشونت اداره کردن
manhandled باخشونت اداره کردن
personnel management اداره کردن پرسنلی
manageable قابل اداره کردن
manhandling باخشونت اداره کردن
policies اداره یاحکومت کردن
manhandle باخشونت اداره کردن
policy اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround <idiom> کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
scotland yard اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
conducted اداره کردن کشیده شدن
conducting اداره کردن کشیده شدن
conducts اداره کردن کشیده شدن
hunts اداره کردن تازیها در شکار
operates اداره کردن راه انداختن
hunted اداره کردن تازیها در شکار
hunt اداره کردن تازیها در شکار
conduct اداره کردن کشیده شدن
maladminister بطور سوء اداره کردن
operate اداره کردن راه انداختن
operated اداره کردن راه انداختن
parochiality اداره کردن اموریک بخش یابلوک
officiate بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
handles اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiating بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
natarize دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
to blunder away بواسطه سوء اداره تلف کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
handle اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
subversion نابود کردن قدرت یک حکومت ازنظرنظامی اقتصادی روانی فرهنگی سیاسی و اجتماعی
regie اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot <idiom> بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsoring سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
manipulated اداره کردن دستکاری کردن
directed اداره کردن هدایت کردن
manipulates اداره کردن دستکاری کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
directs اداره کردن هدایت کردن
keep اداره کردن محافظت کردن
executing اداره کردن قانونی کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
execute اداره کردن قانونی کردن
chairmen ریاست کردن اداره کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
presided اداره کردن هدایت کردن
executes اداره کردن قانونی کردن
preside اداره کردن هدایت کردن
executed اداره کردن قانونی کردن
manipulate اداره کردن دستکاری کردن
moderating اداره کردن تعدیل کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
moderate اداره کردن تعدیل کردن
keeps اداره کردن محافظت کردن
chairman ریاست کردن اداره کردن
headquarters اداره کل اداره مرکزی
to register with the police نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
personnel کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
heptarchic دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
heptarchical دارای حکومت هفت تنی وابسته به حکومت هفت تنی
martial law مقررات حکومت نظامی حکومت نظامی
gynocracy حکومت زن
government حکومت
administrations حکومت
administration حکومت
raj حکومت
gynarchy حکومت زن
dominion حکومت
governments حکومت
parliamentarism حکومت پارلمانی
autocracy حکومت مطلق
gerontocrasy حکومت پیران
dictatorships حکومت استبدادی
dyarchy حکومت دوپادشاه
coalition government حکومت ائتلافی
aristocracy حکومت اشرافی
duumvirate حکومت دو نفری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com