Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (10 milliseconds)
English
Persian
constipation
خشکی مزاج
[پزشکی]
costiveness
خشکی مزاج
[پزشکی]
dyschezia
خشکی مزاج
[پزشکی]
Other Matches
dryness
خشکی
terra firma
خشکی
droughts
خشکی
drought
خشکی
land n
خشکی
parchedness
خشکی
mainland
خشکی
land
خشکی
leanness
خشکی
rigidity
خشکی
xeransis
خشکی
constipation
خشکی
dry land
خشکی
crispness
خشکی
drouth
خشکی
dry gap bridge
پل خشکی
barrenness
خشکی
aridity
خشکی
stiffness
خشکی
spits
یک نقطه از خشکی
chapt
خشکی زدن
spit
یک نقطه از خشکی
aground
به خشکی نشسته
huskiness
درشتی خشکی
landward
بسوی خشکی
landings
ورود به خشکی
landing
ورود به خشکی
overland route
راه خشکی
constipate
خشکی اوردن
waterfront
پیشرفتگی خشکی در اب
catatonic rigidity
خشکی کاتاتونیایی
absolute drought
خشکی مطلق
land breeze
باد خشکی
landfalls
دیدن خشکی
ankylosis
خشکی بند
landfall
دیدن خشکی
hypnotic rigidity
خشکی هیپنوتیسمی
lands man
اهل خشکی
landlocked
محصور در خشکی
landlocked
محاط در خشکی
overland
از راه خشکی
landsman
اهل خشکی
corkiness
سبکی خشکی
loosened
از خشکی در اوردن
loosens
از خشکی در اوردن
loosen
از خشکی در اوردن
waterfronts
پیشرفتگی خشکی در اب
loosening
از خشکی در اوردن
stiff neck
خشکی گردن
zerophytes
خشکی پسند
xerophytes
خشکی پسند
landside
طرف روبه خشکی
land lubber
ادم خشکی مانده
land carriage
حمل و نقل خشکی
He is curt ( rigid , strict ) .
آدم خشکی است
terrarium
نمایشگاه جانوران خشکی
eschar
خشکی پوست زخم
dry mouth
خشکی دهان
[پزشکی]
dry mouth syndrome
خشکی دهان
[پزشکی]
xerostomia
خشکی دهان
[پزشکی]
chap
خشکی زدن پوست
terraqueous
شامل خشکی ودریا
welter
درهم و برهمی خشکی
spits
پیشرفت خشکی در دریا
spit
پیشرفت خشکی در دریا
disposition
مزاج
blood
مزاج
kidney
مزاج
kidneys
مزاج
temperament
مزاج
temperaments
مزاج
land
به خشکی امدن پیاده شدن
amphibian vehicle
وسیله نقلیه برای خشکی و اب
overland mail
پستی که از راه خشکی برود
fickleness
تلون مزاج
phlegmatic temperament
مزاج بلغمی
spleenful
اتش مزاج
queazy
لطیف مزاج
d. constitution
ضعف مزاج
cyclothyme
دمدمی مزاج
fitfulness
تلون مزاج
phlegmy
بلغمی مزاج
passionate
اتشی مزاج
tetchyŠetc
تند مزاج
quick tempered
تند مزاج
hot-headed
آتشی مزاج
iracund
اتش مزاج
hotheaded
تند مزاج
had health
علت مزاج
good health
صحت مزاج
flightiness
تلون مزاج
vigorous health
مزاج قوی
queasy
لطیف مزاج
hot-blooded
اتشی مزاج
wholesome
خوش مزاج
hottest
تند مزاج
hotter
تند مزاج
hot
تند مزاج
whimsy
تلون مزاج
whimsies
تلون مزاج
constriction
قبض مزاج
tetchy
تند مزاج
phlegmatic
بلغمی مزاج
constrictions
قبض مزاج
whimseys
تلون مزاج
bilious
صفرایی مزاج
health
سلامت مزاج
whim
تلون مزاج
whims
تلون مزاج
choleric
سودایی مزاج
capriciousness
تلون مزاج
lax
لینت مزاج
brainish
اتشی مزاج
hot liver
مزاج شهوانی
crabbed
تند مزاج
atrabilious
سست مزاج
temperamental
تند مزاج
temperamentally
تند مزاج
acidulent
تند مزاج
fiery
اتشی مزاج
hot blooded
اتشی مزاج
irascible
اتشی مزاج
bilious
سودایی مزاج
road haulier
حمل کننده کالا از طریق خشکی
portage
حمل قایق سبک روی خشکی
landfall
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landsman
کسیکه زندگی وشغلش در خشکی است
landfalls
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
temper
مخلوط کردن مزاج
weathercock
ادم دمدمی مزاج
bill of health
گواهی صحت مزاج
wholesomeness
خوش مزاج سرحال
passages
رویداد کارکردن مزاج
whimsey
هوس تلون مزاج
whigmaleery
تلون مزاج وهم
whigmaleerie
تلون مزاج وهم
to re establish ons's health
تقویت مزاج کردن
pliant
دمدمی مزاج تاشو
weathercocks
ادم دمدمی مزاج
pip
اختلال مزاج خال
tempered
مخلوط کردن مزاج
pips
اختلال مزاج خال
tempers
مخلوط کردن مزاج
peevish
تند مزاج ناراضی
capricious
دمدمی مزاج بوالهوس
pipping
اختلال مزاج خال
To be hot tempered.
آتشی(مزاج) بودن
pipped
اختلال مزاج خال
to establish one's health
تقویت مزاج کردن
evacuate
تخلیه مزاج کردن
evacuated
تخلیه مزاج کردن
evacuates
تخلیه مزاج کردن
evacuating
تخلیه مزاج کردن
pepper box
ادم اتشی مزاج
inconstancy
بی ثباتی تلون مزاج
obsequiousness
تملق مزاج گویی
mettlesome
اتش مزاج سرکش
indispositions
بهم خوردگی مزاج
constitution
نظام نامه مزاج
biliousness
مزاج صفرائی یاسودائی
flightily
ازروی تلون مزاج
alcoholism
تاثیر الکل در مزاج
dejecta
کارکردن مزاج مریض
indisposition
بهم خوردگی مزاج
constitutions
نظام نامه مزاج
inflamable
زبانه کش اتش مزاج
passage
رویداد کارکردن مزاج
spleeny
اتش مزاج تندخو
sanguine temperament
مزاج خونی یا دموی
as changeable as a weathercock
<idiom>
مثل بوقلمون
[دمدمی مزاج]
capriciously
از روی تلون مزاج بوالهوسانه
embonpoint
دارای مزاج سالم و خوب
irritable
تند مزاج تحریک پذیر
flighty
دمدمی مزاج متلون المزاج
landfall n
دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
holm
جزیره کوچکی میان رودخانه با دریاچه ویانزدیک خشکی
taeniasis
بدی مزاج بواسطه کرم کدو
weather cock
باد نما ادم دمدمی مزاج
erratic
غیرقابل پیش بینی دمدمی مزاج
inconstantly
ازروی تلون مزاج بطور تغییرپذیر
constitutionalize
برای بهداشت مزاج گردش کردن
horse
اسب اصیل 5ساله یا بیشتر اوردن ماهی به خشکی بزور
light o love
زن سبک مزاج و دمدمی یکجور رنگ رقص
airsick
مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
plays
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
played
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
playing
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
gaff
میله نگهدارنده ضلع بالایی بادبان قلاب مخصوص حمل ماهی به خشکی یا قایق
landing net
تور ماهیگیری با دسته کوتاه یا بلند, دامی که باماهیهای بزرگ راباان به خشکی میکشند
exsiccant
داروی خشکاننده داروی خشکی اور
exsiccative
داروی خشکاننده داروی خشکی اوز
weak constitution
بنیه ضعیف ضعف بنیه مزاج ضعیف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com