Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (26 milliseconds)
English
Persian
pastille
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastilles
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastil
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastile
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
Other Matches
incense
بخور دادن به
incenses
بخور دادن به
incensing
بخور دادن به
incensed
بخور دادن به
vapour
بخور دادن
incensation
عمل بخور دادن با تبخیر
fume
بخور
fumed
بخور
fumes
بخور
fuming
بخور
fumigation
بخور
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
به درد بخور
proper
<adj.>
به درد بخور
practical
<adj.>
به درد بخور
practicable
<adj.>
به درد بخور
valuable
<adj.>
به درد بخور
functional
<adj.>
به درد بخور
useful
<adj.>
به درد بخور
convenient
<adj.>
به درد بخور
utilitarian
[useful]
<adj.>
به درد بخور
purposeful
<adj.>
به درد بخور
purpose-built
<adj.>
به درد بخور
handy
<adj.>
به درد بخور
fumigator
بخور دهنده
applicatory
<adj.>
به درد بخور
helping
<adj.>
به درد بخور
auxiliary
<adj.>
به درد بخور
assistant
<adj.>
به درد بخور
administrable
<adj.>
به درد بخور
adjuvant
<adj.>
به درد بخور
suitable
<adj.>
به درد بخور
purposive
<adj.>
به درد بخور
serviceable
<adj.>
به درد بخور
helpful
<adj.>
به درد بخور
thurible
بخور سوز
aerator
دستگاه بخور
thurification
بخور سوزی
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
به درد بخور
advantageous
<adj.>
به درد بخور
handy
[useful]
<adj.>
به درد بخور
expedient
<adj.>
به درد بخور
beneficial
<adj.>
به درد بخور
incensing
سوزاندن بخور خوشبو
incense
سوزاندن بخور خوشبو
incensed
سوزاندن بخور خوشبو
incenses
سوزاندن بخور خوشبو
bare subsistence
زندگی بخور و نمیر
To keep body and soul together.
زندگی بخور ونمیری داشتن
Swear to tell the truth .
قسم بخور که راست بگویی
live from hand to mouth
<idiom>
پول بخور نمیر داشتن
Eat the damned thing!
زود باش زهرمارکن ( بخور) !
chicken feed
<idiom>
یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
keep the wolf from the door
<idiom>
نان بخور و نمیری گیر آوردن
amphetamines
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamine
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
plastic analysis
محاسبه درمحیط خمیری روش واکافت خمیری فراکافت خمیری
Eat shit !
<idiom>
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Eat my shorts!
[American E]
<idiom>
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
record
هر نوع صفحه یانوار یا اشیا مشابهای که برای ضبط و پخش صدا بکاررود
plasticity index
شاخص خمیری نشانه حالت خمیری
passive particpial abjective
اسم مفعولی که بطورصفت بکاررود
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
invitations
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
skimming
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
plastic limit
حد خمیری
pulpous
خمیری
doughiest
خمیری
pultaceous
خمیری
doughy
خمیری
doughier
خمیری
pasty
خمیری
pasties
خمیری
plastic mortar
ملات خمیری
pulp
حالت خمیری
plasticity index
نمایه خمیری
plasticity
خمیری نرمی
plasticity index
اندیس خمیری
plastic
خمیری شکل
doughiness
حالت خمیری
plastic
خمیری مومینه
plastic
خمیری نرم
plastic consistency
پایداری خمیری
plastic bomb
بمب خمیری
pastiness
حالت خمیری
plastic bombs
بمب خمیری
c
استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
collapse design
محاسبه در محیط خمیری
pulpiness
خاصیت خمیری یاگوشتی
faure plate
صفحه باتری خمیری
pasted plate
صفحه باتری خمیری
plastic deformation
تغییر شکل خمیری
uberstreichen
لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
plastic metal deformation
تغییر شکل خمیری فلز
crummiest
مانند مغز نان خمیری
crummier
مانند مغز نان خمیری
crumby
مانند مغز نان خمیری
composition a
خرج خمیری شکل ا یا ب ترکیب ا
crummy
مانند مغز نان خمیری
plastic
خرج خمیری شکل پلاستیکی
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
stollen
نان خمیری شیرین حاوی میوه وخشکبار
realizing
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realised
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realises
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing the palette
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realize
انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
lawn sprinkler
برای چمن اب دادن
microsoft
واسط کاربر چند کاره گرافیکی که برای استفاده ساده طراحی شده است . ویندوز از نشانه ها برای نمایش دادن فایل و قط عات استفاده میکند با mouse قابل کنترل است بر عکس DOS-MS که نیاز به دستورات تایپی دارد
phew
برای نشان دادن بیزاری
timed
وقت قرار دادن برای
times
وقت قرار دادن برای
sancify
برای امرمقدسی تخصیص دادن
smoothing or smoothed varnish
لاک برای جلا دادن
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
phew
برای نشان دادن بی تابی
readiness to report
امادگی برای پاسخ دادن
time
وقت قرار دادن برای
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
benchrest
سکو برای تکیه دادن تیرانداز
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
to bleed for one's country
برای میهن خود خون دادن
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
garden engine
اب پاش تلمبهای برای اب دادن باغ
put to the question
برای گرفتن اعتراف زجر دادن
microcycle
برای دادن زمان اجرای دستورات
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
to empower somebody to do something
اختیار دادن به کسی برای کاری
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
irresponsiveness
عدم امادگی برای پاسخ دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
check side
پیچ دادن به گوی برای برگشت به عقب
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
bobbles
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
turboshaft
توربین گاز برای دادن قدرت به شفت
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
waff
اهتزاز پرچم یا هر چیزدیگری برای علامت دادن
bobble
برای لحظهای توازن رااز دست دادن
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
burn in
حرارت دادن واکس برای مالیدن به کف اسکی
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
Baa!
بع!
[صدای گوسفند دادن برای جلب توجه]
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
incorporation
جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
cross voting
رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
repertoire
فهرست نمایشهای اماده برای نمایش دادن
development aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
foliage plant
گیاهی که برای برگش پرورش دادن شود
aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
development aid volunteer
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
customised
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customize
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
customising
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customized
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
development aid volunteer
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
customises
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customizes
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customizing
بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
forms
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
pack
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
development aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
attack
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacked
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
packs
قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
formed
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
to wave one's handkerchief
دستمال جیب خود را
[برای کسی]
تکان دادن
to off an agreement
قصد خود را برای الغای قراردادی اگاهی دادن
to give somebody an ultimatum
به کسی آخرین مدت را دادن
[برای اجرای قراردادی]
form
دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
thrusts
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
thrusting
فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
numeric
حرفی که در برخی حالت برای نشان دادن یک عدد است .
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
steel wool
براده فولاد برای صیقل دادن یاپاک کردن فروف
to vote somebody on the board of directors
رای دادن به کسی برای عضو هیئت مدیره شدن
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
clicks
صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com