English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
Other Matches
gags پوزه بند بستن محدود کردن
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
gag پوزه بند بستن محدود کردن
qualified مقید محدود
binds گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind over مقید کردن
bind مقید کردن
peg down مقید کردن
bonding مقید کردن
fettering مقید کردن
binds مقید کردن
fettered مقید کردن
fetter مقید کردن
fetters مقید کردن
to tie up مقید کردن حبس کردن
indenture با سند مقید کردن
condition شرط مقید کردن
to pin somebody down on something کسی را به چیزی مقید کردن
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
banding روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
attaches 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attach 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
attaching 1-بستن یا متصل کردن 2-وصل کردن یک گره یا ورود به یک سرور در شبکه
dog down بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
confining محدود کردن منحصر کردن
confine محدود کردن منحصر کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
set out محدود کردن
containment محدود کردن
abounds محدود کردن
restrict محدود کردن
abounded محدود کردن
abounding محدود کردن
straiten محدود کردن
abound محدود کردن
limit محدود کردن
stint محدود کردن
restricting محدود کردن
restrictions محدود کردن
peg down محدود کردن
restriction محدود کردن
qualify محدود کردن
stints محدود کردن
qualifies محدود کردن
restricts محدود کردن
delimitate محدود کردن
narrower محدود باریک کردن
narrowed محدود باریک کردن
narrowest محدود باریک کردن
compass محدود کردن فهمیدن
narrow محدود باریک کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
terminate محدود کردن خاتمه یافتن
grid current limiting محدود کردن جریان شبکه
terminates محدود کردن خاتمه یافتن
impales محدود کردن میله کشیدن
terminated محدود کردن خاتمه یافتن
impale محدود کردن میله کشیدن
limitation clause شرط محدود کردن مسئوولیت
territorialization محدود کردن بیک ناحیه
restrictive trade practices روشهای محدود کردن تجارت
impaled محدود کردن میله کشیدن
narrow محدود کردن کوته فکر
narrowest محدود کردن کوته فکر
narrowed محدود کردن کوته فکر
narrower محدود کردن کوته فکر
impaling محدود کردن میله کشیدن
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
fire restriction محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
withholds محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withhold محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
assessing تعیین کردن بستن
turn off <idiom> بستن ،خاموش کردن
shut off قطع کردن بستن
astringe جمع کردن بستن
steek بستن سجاف کردن
block بستن مسدود کردن
blocked بستن مسدود کردن
assesses تعیین کردن بستن
bindings صحافی کردن به هم بستن
assessed تعیین کردن بستن
binding صحافی کردن به هم بستن
assess تعیین کردن بستن
blocks بستن مسدود کردن
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
cincture احاطه کردن کمرچیزی را بستن
stipulates پیمان بستن تصریح کردن
assumes بخود بستن وانمود کردن
assume بخود بستن وانمود کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
to lay on بستن مالیات تحمیل کردن
stipulate پیمان بستن تصریح کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
stipulating پیمان بستن تصریح کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
wattle نرده گذاری کردن بستن
To turn the tap on (off). شیر آب را باز کردن ( بستن )
to form a notion اندیشه کردن خیال بستن
stamps نقش بستن منقوش کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
seals مهر و موم کردن بستن
decamps رخت بر بستن کوچ کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
decamping رخت بر بستن کوچ کردن
decamped رخت بر بستن کوچ کردن
decamp رخت بر بستن کوچ کردن
seal مهر و موم کردن بستن
to bar apatn بستن و مسدود کردن راه
string مربی خم کردن کمان و بستن زه
feign بخود بستن جعل کردن
stamp نقش بستن منقوش کردن
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
exchange control جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
laces بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
levies مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levied مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levying مالیات بستن بر جمع اوری کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
trussing بهم بستن بادبان را جمع کردن
lace بندکفش را بستن یراق دوزی کردن
trusses بهم بستن بادبان را جمع کردن
shunted موازی کردن بستن بسته شدن
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
seel چشم خود را بستن کور کردن
trussed بهم بستن بادبان را جمع کردن
truss بهم بستن بادبان را جمع کردن
shunt موازی کردن بستن بسته شدن
shunts موازی کردن بستن بسته شدن
shut off <idiom> بستن شیرآب یا خاموش کردن کلید برق
buckles باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
buckle باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
lacevi بستن با بند سفت کردن حاشیه دارکردن
buckled باسگک بستن دست وپنجه نرم کردن
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
assembly بستن و سوار کردن قطعات اسلحه اجتماع یکانها
horizon افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizons افق فکری بوسیله افق محدود کردن
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
clamper مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
illmitable محدود نکردنی محدود نشدنی
weapons tight جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
tamping بستن مواد مشتعل کننده به دور خرج کیپ کردن خرج
log وارد کردن نشانه یا دستور در انتهای بخش کامپایل برای بستن تمام فایل ها و قط ع کانال بین ترمینال کاربر و کامپیوتر اصلی .
logs وارد کردن نشانه یا دستور در انتهای بخش کامپایل برای بستن تمام فایل ها و قط ع کانال بین ترمینال کاربر و کامپیوتر اصلی .
reassembles بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassemble بستن قطعات سوار کردن قطعات
reassembling بستن قطعات سوار کردن قطعات
braced بابست محکم کردن محکم بستن
reassembled بستن قطعات سوار کردن قطعات
brace بابست محکم کردن محکم بستن
bounden مقید
limited مقید
conditional مقید
bound مقید
pent مقید
bound up مقید
limiting مقید
particulars مقید
modals مقید
modal مقید
conditionally بطور مقید
qualified endorsement فهرنویسی مقید
qualified confession اقرار مقید
engaged column ستون مقید
qualified power of attorney وکالت مقید
absolutes غیر مقید
absolute غیر مقید
conditional موکول مقید
plenary غیر مقید
plenaries غیر مقید
sub modo مشروط یا مضیق یا مقید
restrictive indorsement پشت نویسی مقید
qualified endorsement پشت نویسی مقید
qualified indorsement فهر نویسی مقید
indenture باسند مقید شدن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com