Dictiornary-Farsi | درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (21 milliseconds)

English	Persian
tenterhooks <idiom>	درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی


Other Matches

suspend	معلق کردن تعلیق دادن
suspends	معلق کردن تعلیق دادن
suspending	معلق کردن تعلیق دادن
walras law	براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
incertitude	نا معلومی
incalculability	نا معلومی
indeterminacy	نا معلومی
obviousness	معلومی
alleging	دلیل اوردن ارائه دادن
alleges	دلیل اوردن ارائه دادن
allege	دلیل اوردن ارائه دادن
demonstratively	با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
in re	درحالت
anticipative	درحالت انتظار
subconscious	درحالت ناخوداگاهی
subconsciously	درحالت ناخوداگاهی
stationary state	تعادل درحالت سکون
somnolent	درحالت خواب وبیدار
passiveness	فعل درحالت مجهول
nominative indepdent	اسمی که درحالت نداواقع شود
scolex	کرم کدو درحالت جنینی
cackle	صدای مرغ درحالت تخم گذاری
cackled	صدای مرغ درحالت تخم گذاری
cackles	صدای مرغ درحالت تخم گذاری
In a state of despair(anxiety,etc).	درحالت یأس ونومیدی (تشویش وغیره )
cackling	صدای مرغ درحالت تخم گذاری
mesmeric	مربوط بخواب مصنوعی درحالت خواب مغناطیسی گیرنده
aerostatics	علمی که درمورد گازها درحالت سکون و تعادل بحث میکند
home row	ردیفی از کلیدها روی صفحه کلید که انگشتان شخص درحالت عادی روی انها قرارمی گیرد
dependent	معلق
suspensor	معلق
suspender	معلق
pensile	معلق
hanging	معلق
suspension bridge	پل معلق
pendent	معلق
suspend	معلق
suspended	معلق
jusad rem	حق معلق
suspension bridges	پل معلق
headlong	معلق
turntable	معلق
tumblers	معلق زن
handstands	معلق
handstand	معلق
suspense	معلق
conditional	معلق
suspending	معلق
flip flap	معلق
suspends	معلق
up in the air <idiom>	معلق
pendants	معلق
abeyant	معلق
pendant	معلق
tumbler	معلق زن
cantilever bridge	پل معلق
chain bridge	پل معلق
turntables	معلق
summersault	معلق
hypostasis	معلق
suspensory	معلق
heels over head	معلق
suspends	معلق کردن
hanging indent	تورفتگی معلق
estate in remainder	تملک معلق
somerset	معلق زدن
conditional contract	عقد معلق
suspending	معلق کردن
levitative	معلق در هوا
suspensions	معلق کردن
suspension cable	کابل معلق
suspensed sediment	رسوبات معلق در اب
suspense file	پرونده معلق
suspended solids	جامدات معلق
suspended load	بار معلق
somerset	شیرجه معلق
tumble	معلق شدن
tumble	معلق زدن
suspension reinforcement	ارماتور معلق
suspensive	تعلیق معلق
suspension	معلق کردن
to be up in the air	معلق بودن
full-suspension <adj.>	کاملا معلق
unconditionality	معلق نبودن
tumbled	معلق شدن
tumbled	معلق زدن
somersaulting	معلق پشتک
somersaulting	معلق زدن
lis pendens	دعوای معلق
somersaults	معلق پشتک
somersaults	معلق زدن
hanging	معلق شدن
hanging step	پله معلق
suspend	معلق کردن
somersaulted	معلق زدن
somersaulted	معلق پشتک
somersault	معلق زدن
somersault	معلق پشتک
tumbles	معلق شدن
tumbles	معلق زدن
suspension of vouchers	معلق کردن اسناد
full-suspension bike	دوچرخه کاملا معلق
hang up	درحال معلق ماندن
a bolt from the blue	مثل عجل معلق
cable suspension bridge	پل معلق با سیم تابیده
floccule	تودههای معلق درمایع
arch-buttant	پشت بند معلق
hang-ups	درحال معلق ماندن
suspend from service	معلق کردن از کار
hang-up	درحال معلق ماندن
pending	تازمانی که امر معلق
suspending	موقوف الاجرا کردن معلق
suspend	موقوف الاجرا کردن معلق
policy	سند معلق به انجام شرطی
breakdowns	ته نشینی مواد معلق دردوغاب
overturned	معلق شدن برگشتن وسیله
settleable suspended solids	مواد معلق تهنشین پذیر
To teach grandma to suck eggs.	جلوی لوطی معلق زدن
policies	سند معلق به انجام شرطی
overturns	معلق شدن برگشتن وسیله
breakdown	ته نشینی مواد معلق دردوغاب
to stay something	موقتا معلق کردن [قانون]
suspends	موقوف الاجرا کردن معلق
handspring	معلق زدن بر روی دستها
due in suspense file	پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
overturn	معلق شدن برگشتن وسیله
pendent lite	حکم معلق امین ترکه
uncaused	بی دلیل
reasons	دلیل
disproof	دلیل رد
argumentum	دلیل
earnest	دلیل
expessive	دلیل
on the ground of	به دلیل
reasonless	بی دلیل
rebutting evidence	رد دلیل
evidence	دلیل
rationale	دلیل
demonstrations	دلیل
sake	دلیل
testimony	دلیل
testimonies	دلیل
proofs	دلیل
proof	دلیل
symptoms	دلیل
reason	دلیل
reasoning	دلیل
demonstration	دلیل
arguments	دلیل
argument	دلیل
symptom	دلیل
in suspense	درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to be on tenters	میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenter hooks	میان زمین واسمان معلق بودن
to go down to the wire <idiom>	تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to hold a wolf by the ear	میان زمین واسمان معلق بودن
float	شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated	شناور ساختن در هوا معلق بودن
floats	شناور ساختن در هوا معلق بودن
suspensoid	محلول سریشمی دارای ذرات معلق
to stay floating	معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to remain suspended	معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
That way, it stays in suspension.	به این صورت معلق باقی می ماند.
muniment of title	دلیل مالکیت
sign of weakness	دلیل ضعف
demonstrate	دلیل اوردن
justifications	دلیل اوری
symptom	اثر دلیل
muniment of title	دلیل سمت
hence <adv.>	به این دلیل
consequently <adv.>	به این دلیل
proof of debt	دلیل طلب
symptoms	اثر دلیل
rebutting evidence	دلیل معارض
sole argument	یگانه دلیل
ratiocinate	دلیل اوردن
preservation of evidence	تامین دلیل
justification	دلیل اوری
presentation of evidance	ابراز دلیل
proof of laziness	دلیل تنبلی
oral evidence	دلیل شفاهی
onus probandi	بار دلیل
on no account	به هیچ دلیل
as a consequence <adv.>	به این دلیل
in this way <adv.>	به این دلیل
by impl <adv.>	به این دلیل
A telling reason .	دلیل گویا
demonstrates	دلیل اوردن
comebacks	دلیل قانونی
comeback	دلیل قانونی
written evidence	دلیل کتبی
song and dance <idiom>	دلیل آوردن
in this respect <adv.>	به این دلیل
insofar <adv.>	به این دلیل
in so far <adv.>	به این دلیل
in this sense <adv.>	به این دلیل
for this reason <adv.>	به این دلیل
in no case	به هیچ دلیل
demonstrating	دلیل اوردن
in this manner <adv.>	به این دلیل