English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
jumbo درشت
jumbos درشت
sturdier درشت
sturdiest درشت
sturdy درشت
harsh درشت
harsher درشت
harshest درشت
gross درشت
grossed درشت
grosser درشت
grosses درشت
grossest درشت
grossing درشت
coarse درشت
coarser درشت
coarsest درشت
crass درشت
hulking درشت
gruff درشت
grained درشت
rough درشت
roughest درشت
rough hewn درشت
rough-hewn درشت
coarse grained درشت
macro درشت
majuscular درشت
abrupt درشت
Other Matches
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
shank درشت نی
macrosomatic درشت تن
macro generator درشت زا
coarse fibred نخ درشت
tibias درشت نی
tibia درشت نی
magnifier درشت کن
of a coarse fibre نخ درشت
shin bone درشت نی
macromolecule درشت مولکول
grumpish ترشرو درشت
gaint molecule درشت مولکول
coarse gravel شن درشت دانه
humble bee زنبور درشت
kerria برگ درشت
kersey شال درشت
boldface حرف درشت
exaggerated stereoscopy درشت نما
engross درشت نوشتن
cobnut فندق درشت
snowberry اقطی گل درشت
costard سیب درشت
megalopsis درشت بینی
text hand دستخط درشت
chesty درشت پستان
crus درشت نی ساق
bumble bee زنبور درشت
boldfacing درشت نمایی
macro instruction درشت دستورالعمل
largeof limb درشت اندام
macropsia درشت بینی
macro processor درشت پردازشگر
macrocode درشت برنامه
macrocode دستورالعملهای درشت
macrocycle درشت حلقه
macrograph خط و تصویر درشت
macrography درشت نویسی
macroinstruction درشت دستور
megalopsia درشت بینی
macroscopic درشت نمود
rough spoken درشت سخن
majuscule حرف درشت
macro library درشت کتابخانه
rudas درشت گنده
macro درشت دستور
macro assembler درشت همگزار
macro assembler درشت همگذار
macro call درشت فراخوان
macro declaration درشت اعلان
macro definition درشت تعریف
macro difinition درشت تعریف
rappee انفیه درشت
macro instruction درشت دستور
magnifier درشت نما
grossed درشت بافت
magnify درشت کردن
magnifying درشت کردن
magnifies درشت کردن
hulking درشت استخوان
buckshot ساچمه درشت
lump تکه درشت
lumped تکه درشت
magnified درشت کردن
showers درشت باران
showering درشت باران
grosser درشت بافت
largest درشت لبریز
grosses درشت بافت
grossest درشت بافت
grossing درشت بافت
larger درشت لبریز
brutish بی شعور درشت
shower درشت باران
large درشت لبریز
gross درشت بافت
showered درشت باران
lumps تکه درشت
roughest درشت ناهموار
grits ارد درشت
grit ماسه درشت
magnification درشت نمایی
gritted ماسه درشت
grained درشت باف
gritting ماسه درشت
rough درشت ناهموار
magnifications درشت نمایی
macroprogramming درشت برنامه نویسی
of a coarse fibre درشت بافت زمخت
crepe paper کاغذ الیاف درشت
macrocyclic musks مشکهای درشت حلقهای
macrocyclic effect اثر درشت حلقهای
capital حرف درشت پایتخت
grit درشت ماسه سنگ
coarse aggregate مصالح درشت دانه
positional macro درشت دستور مرتبهای
boldface یکنوع حرف درشت
gritting درشت ماسه سنگ
macroptic hallucination توهم درشت بینی
magnification factor عامل درشت نمایی
rip saw اره دندانه درشت
macromolecular chemistry شیمی درشت مولکول
macrosplanchnic build هیکل درشت تنه
gritted درشت ماسه سنگ
coarse sieve غربال سوراخ درشت
capitalizes باحروف درشت نوشتن
capitalising باحروف درشت نوشتن
jack plane رنده درشت تراش
capitalized باحروف درشت نوشتن
macro کلان درشت دستور
capitalizing باحروف درشت نوشتن
lunker نوعی ماهی درشت
lateral magnifying power درشت نمایی جانبی
wolf hound تازی درشت اندام
capitalises باحروف درشت نوشتن
capitalised باحروف درشت نوشتن
bigaroon یک جور گیلاس درشت
gross motor skills مهارتهای حرکتی درشت
capitalize باحروف درشت نوشتن
vespid زنبور درشت و سرخ
macro expansion بسط درشت دستور
demerara sugar شکر زرد و درشت
was grinted in large t. با حروف درشت چاب
roughhew درشت بریدن طرح کردن
tortrix پروانه بید درشت اندام
power درشت نمایی قدرت دوربین
powering درشت نمایی قدرت دوربین
tortricid پروانه بید درشت اندام
tortricidae پروانه بید درشت اندام
cheesecloth پارچهی پنبهای درشت باف
stickup initial حرف درشت اول پاراگراف
powered درشت نمایی قدرت دوربین
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
powers درشت نمایی قدرت دوربین
rough hew درشت بریدن طرح کردن
mixed mode macro درشت دستور امیخته باب
magnification بزرگ سازی درشت نمایی
granular snow برف سفت با دانههای درشت
deep mouthed دارای صدای درشت و کلفت
keyword macro درشت دستور کلید واژهای
cottonade پارچه نخی درشت باف
runts کبوتر خانگی درشت کوتوله
runt کبوتر خانگی درشت کوتوله
coarse aggregate مصالح دانه بندی درشت
macroprogramming برنامه نویسی با درشت دستورالعمل ها
marrow bean لوبیای تخم درشت باغی
magnifier ذره بین درشت نما
magnifcation درشت سازی ستایش زیاد
magnifications بزرگ سازی درشت نمایی
resolutions قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
cheesecloth پارچهی درشت باف که در آن پنیر میریختند
engrosser کسیکه اسنادرابخط درشت پاکنویس میکند
drop cap حرف درشت اولین کلمه پاراگراف
resolution قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
madras پیراهن درشت باف سفید نخی
tiger moth پروانه درشت اندام ودراز بال
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
willet مرغ ساحلی درشت اندام شبیه لک لک یا ماهیخوار
uncial letters حروفی که در کتابهای خطی سدههای 8 میلادی بکارمیبردند....بحروف درشت
block letter حروف درشت وسیاه نوعی حروف بدون زیر وزبر
screamer اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
kerria پارچه صوف درشت و راه راه
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
bushbabies گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
bushbaby گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
white heart cherry گیلاس درشت گیلاس پیوندی
Gabbeh گبه [با قالیچه های درشت باف و زبر که ریشه عشایری داشته و منسوب به خراسان و جنوب ایران می باشند. طرح های آن ساده و از رنگ های روشن با گره های فارسی و ترکی می باشد.]
conglomerate سنگ جوش دانه درشت جوش سنگ
conglomerates سنگ جوش دانه درشت جوش سنگ
kersey برگ درشت برگ راه راه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com