English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 236 (14 milliseconds)
English Persian
untidier درهم و برهم
untidiest درهم و برهم
untidily درهم و برهم
untidy درهم و برهم
imbroglio درهم و برهم
imbroglios درهم و برهم
woebegone درهم و برهم
at sixes and sevens درهم و برهم
olio درهم و برهم
unorganized درهم و برهم
cramped درهم و برهم
Search result with all words
grid رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
grids رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
desultory بی ترتیب درهم و برهم
helter-skelter درهم برهم
helter-skelters درهم برهم
matted درهم برهم حصیری
pell-mell بطور درهم برهم
pell-mell درهم برهم
higgledy-piggledy درهم برهم
cramp hand writing خط درهم و برهم
discombobulate درهم و برهم کردن
dithyramb سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
elf knot موی درهم برهم
elf lock موی درهم برهم
elusory درهم برهم
goulash چیز درهم و برهم
in a bad order درهم برهم
littery ریخته و پاشیده درهم برهم
olla اش درهم برهم
out of order درهم برهم
promiscuously بطور درهم برهم
puzzle head که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
to make hay of درهم برهم کردن
topsyturvy درهم برهم
topsy-turvy <idiom> درهم برهم
Other Matches
mashing خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwine درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwined درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwining درهم بافتن درهم بافته شدن
clutters درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter درهم ریختگی درهم وبرهمی
cluttered درهم ریختگی درهم وبرهمی
tangle در هم و برهم
tangles در هم و برهم
haywire در هم و برهم
in a tumble در هم برهم
fazing برهم زدن
fazes برهم زدن
disturber برهم زننده
fazed برهم زدن
interaction برهم کنش
coups برهم زدن
disband برهم زدن
disbanding برهم زدن
unsettle برهم زدن
disbands برهم زدن
unsettles برهم زدن
faze برهم زدن
pasticcqo چیزدرهم برهم
disbandment برهم خوردگی
coup برهم زدن
shutting برهم نهادن
shuts برهم نهادن
shut برهم نهادن
higgledy-piggledy بطوردرهم برهم
bashing برهم زدن
bashes برهم زدن
bash برهم زدن
bashed برهم زدن
derange برهم زدن
discompose برهم زدن
pertubative برهم زننده
perturbable برهم زدنی
electrostatic interaction برهم کنش الکترواستاتیکی
coulomb interaction برهم کنش کولنی
embroil میانه برهم زدن
embroiled میانه برهم زدن
embroiling میانه برهم زدن
embroils میانه برهم زدن
compatriotic مبنی برهم میهنی
tousle برهم زدن پریشان کردن
in a flash بیک چشم برهم زدن
upset _ برهم زنی بهم خوردگی
in a winkling بیک چشم برهم زدن
in the turning of a hand بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of a bedpost بیک چشم برهم زدن
orthogonal mesh reinforcement شبکه ارماتور عمود برهم
nictitate برهم زدن پلک چشم
disorder برهم زدن مختل کردن
charivari صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
twinkling بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of an eye بیک چشم برهم زدن
disorders برهم زدن مختل کردن
overset برهم زدن سرنگون کردن
wing گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
winging گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
cross flow دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
mixed درهم
drachmas درهم
drachmae درهم
uptight درهم
currency of early islam درهم
hash درهم
drachm درهم
drachma درهم
unsettled درهم
the name of the unit of silver درهم
graded sand شن درهم
entangled درهم
garbled درهم
shaggy درهم
anastomois درهم بازشدگی
meshed درهم جا افتاده
scrambled درهم امیختن
scrambles درهم امیختن
pleach درهم بافتن
scrambling درهم امیختن
mix up درهم وبرهمی
pial درهم وبرهم
mix-ups درهم وبرهمی
disarray درهم وبرهمی
higgledy-piggledy درهم برهمی
raddle درهم بافتن
foul-ups درهم و برهمی
puchery درهم کشیدن
foul-ups درهم گوریدگی
confusion درهم وبرهمی
mix درهم کردن
mixes درهم کردن
hotchpotch اش درهم وبرهم
smashes درهم کوبیدن
taut درهم پیچیدن
shagged درهم وبرهم
smash درهم کوبیدن
compression درهم فشردگی
turbid درهم وبرهم
misrule درهم وبرهمی
scramble درهم امیختن
galley west درهم وبرهم
hash total جمع کل درهم
higgledy piggledy درهم وبرهم
off the rails مختل درهم
hugger mugger درهم وبرهمی
hurry scurry درهم وبرهم
hurry skurry درهم وبرهم
immingle درهم امیختن
in a tangle درهم وبرهم
interfluous درهم امیزنده
intwine درهم بافتن
muss درهم وبرهمی
mixed environment محیط درهم
fondu درهم امیزنده
emboly درهم فرورفتگی
sloppily درهم وبرهم
break down درهم شکستن
crashingly درهم شکستن
condenser درهم فشارنده
crashing درهم شکستن
crashes درهم شکستن
crashed درهم شکستن
crash درهم شکستن
interlocks درهم بافتن
interlocking درهم بافتن
interlocked درهم بافتن
interlock درهم بافتن
dumped rockfill درهم سنگریز
sloppy درهم وبرهم
messiness درهم برهمی
vanquish درهم شکستن
disrupting درهم گسیختن
disrupts درهم گسیختن
wild and woolly درهم ریخته
tear up درهم دریدن
writhen درهم پیچیده
conflate درهم آمیختن
conflated درهم آمیختن
conflates درهم آمیختن
conflating درهم آمیختن
jumble درهم امیختگی
jumbled درهم امیختگی
jumbles درهم امیختگی
jumbling درهم امیختگی
crack up درهم شکستگی
disrupt درهم گسیختن
vanquished درهم شکستن
vanquishes درهم شکستن
vanquishing درهم شکستن
tousy درهم وبرهم
topsy turvydom درهم وبرهمی
overwhelm درهم شکستن
overwhelmed درهم شکستن
overwhelms درهم شکستن
turbidness درهم برهمی
misruled درهم وبرهمی
misrules درهم وبرهمی
misruling درهم وبرهمی
scrunch درهم شکستن
scrunched درهم شکستن
scrunches درهم شکستن
scrunching درهم شکستن
crack-up درهم شکستگی
tangles درهم پیچیدن
foul-up درهم و برهمی
disruptive درهم گسیخته
smashers درهم شکننده
smasher درهم شکننده
puckers درهم کشیدن
puckering درهم کشیدن
puckered درهم کشیدن
pucker درهم کشیدن
foul-up درهم گوریدگی
sloppiness درهم برهمی
mix-up درهم وبرهمی
smiter درهم شکننده
tangle درهم پیچیدن
mat درهم گیرکردن
intertwined درهم پیچیدن
intertwining درهم پیچیدن
hash درهم کردن
rimple درهم کشیدن
intertwines درهم پیچیدن
mats درهم گیرکردن
intertwine درهم پیچیدن
hurry scurry بطور درهم وبرهم
interlacement درهم بافتگی تقاطع
higgledy piggledy بطور درهم وبرهم
topsy turvy سروته درهم وبرهم
shagging درهم وبرهم ساختن
hurry skurry بطور درهم وبرهم
the matter is perplexed موضوع درهم است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com