English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English Persian
kibitz درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
Other Matches
to i. with qnother's affairs درکاردیگری مداخله کردن
intermeddle مداخله کردن فضولی کردن
presumes فضولی کردن
presume فضولی کردن
blabbed فضولی کردن
meddled فضولی کردن
blab فضولی کردن
meddle فضولی کردن
meddles فضولی کردن
blabbing فضولی کردن
presumed فضولی کردن
mell فضولی کردن
(have one's) nose in something <idiom> فضولی کردن
interlope فضولی کردن
blabs فضولی کردن
rubberneck فضولی کردن سیاحت کردن
to pry into a person affairs در کارهای کسی فضولی کردن
To put ones nose into other peoples affairs . درکار دیگران فضولی کردن
intervened مداخله کردن
meddles مداخله کردن
intervention مداخله کردن
intervene مداخله کردن
interposed مداخله کردن
interposes مداخله کردن
interposing مداخله کردن
interlope مداخله کردن
interpose مداخله کردن
intervenes مداخله کردن
meddle مداخله کردن
interventions مداخله کردن
stickle مداخله کردن
meddled مداخله کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
put in مداخله کردن رساندن
tamper مداخله وفضولی کردن
to put in one's oar بعنوان کمک فضولی کردن کمک ناخواسته کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interject در میان امدن مداخله کردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
to thrust oneself کردن فضولی کردن
laissez faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laisser faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
impertinence or nency فضولی
officiousness فضولی
gallimaufry فضولی
meddlesomeness فضولی
inquisitiveness فضولی
meddling فضولی
naughtiness فضولی
unauthorized فضولی
intrusiveness فضولی
interference فضولی
impertinence جسارت فضولی
obtrusiveness مزاحمت فضولی
Shut up ! dont inter fere . فضولی موقوف !
pries کنجکاوی فضولی
pry کنجکاوی فضولی
unauthorized contract عقد فضولی
unauthorized transaction معاملات فضولی
impertinency جسارت فضولی
unauthorized transaction معامله فضولی
pried کنجکاوی فضولی
Dont meddle in my affairs . درکارهای من فضولی نکن
curiosity killed the cat <idiom> فضولی هم موجب دردسرمی شود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
poked سکه زدن فضولی در کار دیگران
poke سکه زدن فضولی در کار دیگران
pokes سکه زدن فضولی در کار دیگران
poking سکه زدن فضولی در کار دیگران
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
officious مداخله کن
to thrust oneself مداخله
interposal مداخله
interfere مداخله
interference مداخله
interfered مداخله
intermediation مداخله
pryer مداخله گر
participation مداخله
interposition مداخله
interferes مداخله
right to intervene حق مداخله
meddlesome مداخله گر
intervention مداخله
interventions مداخله
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
intevener مداخله کننده
military intervention مداخله نظامی
undue بدون مداخله
interventionist طرفدار مداخله
intermediary وساطت مداخله
intermediaries وساطت مداخله
tamperer مداخله کننده
intervener مداخله کننده
intervenient مداخله کننده
nonintervention عدم مداخله
interposingly ازراه مداخله
non intervention عدم مداخله
intermediacy میانجی گری مداخله
nonintervention سیاست عدم مداخله
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
Pry not into the affair of others. <proverb> در کار دیگران مداخله مکن .
interposingly مداخله کنان بطور معترضه
electromagnetic interference مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
marplot ادم فضول مداخله کننده
nosy parker پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
kibitzer پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
Community architecture [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
interventionism سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
holding company شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com