Dictiornary-Farsi | در جوف چیزی گذاردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (15 milliseconds)

English	Persian
insert	در جوف چیزی گذاردن
inserting	در جوف چیزی گذاردن
inserts	در جوف چیزی گذاردن


Search result with all words

to impress a mark on something	نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
Other Matches

to concern something	مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something	مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
skews	کج گذاردن
setting up	گذاردن
sets	گذاردن
tabling	تو گذاردن
lays	گذاردن
skewing	کج گذاردن
tables	تو گذاردن
to leave out	جا گذاردن
tabled	تو گذاردن
skew	کج گذاردن
to lay it on with a trowel	گذاردن
set	گذاردن
table	تو گذاردن
lay	گذاردن
investing	گذاردن
invested	گذاردن
invest	گذاردن
reposal	گذاردن
invests	گذاردن
instate	گذاردن
repose	گذاردن
to lay it on thick	گذاردن
impone	گذاردن
put-up	در فرف گذاردن
put up	در فرف گذاردن
interposes	پا به میان گذاردن
shelved	در قفسه گذاردن
novelize	بدعت گذاردن
interpose	پا به میان گذاردن
interposed	پا به میان گذاردن
shelve	در قفسه گذاردن
assess	خراج گذاردن بر
interlocate	در میان گذاردن
interlay	در میان گذاردن
expose	بی حفاظ گذاردن
expose	روباز گذاردن
incase	در جعبه گذاردن
exposes	روباز گذاردن
exposing	بی حفاظ گذاردن
exposing	روباز گذاردن
encapsulate	درکپسول گذاردن
encapsulates	درکپسول گذاردن
imburse	درکیسه گذاردن
endorsing	صحه گذاردن
assessed	خراج گذاردن بر
assesses	خراج گذاردن بر
assessing	خراج گذاردن بر
exposes	بی حفاظ گذاردن
demarcated	نشان گذاردن
leave alone	بحال گذاردن
leave alone	تنها گذاردن
endorse	صحه گذاردن
endorsed	صحه گذاردن
endorses	صحه گذاردن
encapsulating	درکپسول گذاردن
consign	امانت گذاردن
underdo	از کار کم گذاردن
silo	در سیلو گذاردن
to d. up	خوراک گذاردن
schedule	دربرنامه گذاردن
scheduled	دربرنامه گذاردن
schedules	دربرنامه گذاردن
reposit	ودیعه گذاردن
impress	باقی گذاردن
impress	نشان گذاردن
impressed	باقی گذاردن
impressed	نشان گذاردن
impresses	باقی گذاردن
consigned	امانت گذاردن
consigning	امانت گذاردن
consigns	امانت گذاردن
to join in	پامیان گذاردن
to step in	پامیان گذاردن
to strike in	پامیان گذاردن
skew	اریب گذاردن
to leave unsaid	نا گفته گذاردن
skewing	اریب گذاردن
to leave behind	درپس گذاردن
to leave behind	باقی گذاردن
impresses	نشان گذاردن
impressing	باقی گذاردن
impressing	نشان گذاردن
procrastinates	معوق گذاردن
procrastinating	معوق گذاردن
sash	پنجره گذاردن
sashes	پنجره گذاردن
skews	اریب گذاردن
placing	در محلی گذاردن
places	در محلی گذاردن
place	در محلی گذاردن
stroking	سرکش گذاردن
strokes	سرکش گذاردن
stroked	سرکش گذاردن
collocate	پهلوی هم گذاردن
collocated	پهلوی هم گذاردن
collocates	پهلوی هم گذاردن
procrastinated	معوق گذاردن
procrastinate	معوق گذاردن
demarcating	نشان گذاردن
pyx	درجعبه گذاردن
put away	کنار گذاردن
pt down	کنار گذاردن
checks	نشان گذاردن
checked	نشان گذاردن
check	نشان گذاردن
placing at disposal	در دسترس گذاردن
innovate	بدعت گذاردن
innovated	بدعت گذاردن
innovates	بدعت گذاردن
innovating	بدعت گذاردن
reverence	احترام گذاردن
demarcate	نشان گذاردن
demarcates	نشان گذاردن
collocating	پهلوی هم گذاردن
table	معوق گذاردن
suspends	معوق گذاردن
awards	امانت گذاردن
awarding	امانت گذاردن
bulid	بنیان گذاردن
tables	معوق گذاردن
tabling	معوق گذاردن
stroke	سرکش گذاردن
awarded	امانت گذاردن
bestows	امانت گذاردن
suspend	معوق گذاردن
tabled	معوق گذاردن
gage	وثیقه گذاردن
pouch	درجیب گذاردن
contradistinguish	فرق گذاردن
adopt	نام گذاردن
leave	باقی گذاردن
leaving	باقی گذاردن
demark	نشان گذاردن
work on/upon <idiom>	تفثیر گذاردن
imprinted	گذاردن زدن
pouches	درجیب گذاردن
imprint	گذاردن زدن
bestow	امانت گذاردن
bestowed	امانت گذاردن
bestowing	امانت گذاردن
suspending	معوق گذاردن
thwarted	بی نتیجه گذاردن
imprints	گذاردن زدن
interposing	پا به میان گذاردن
thwart	بی نتیجه گذاردن
award	امانت گذاردن
embowel	در روده گذاردن
to stop somebody or something	کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing	احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses	احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance	1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose	احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something	قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
chalks	باگچ نشان گذاردن
deposit in the bank	در بانک به ودیعه گذاردن
degenerating	روبه انحطاط گذاردن
tick	خطنشان گذاردن خط کشیدن
ticked	خطنشان گذاردن خط کشیدن
deposit with the bank	در بانک ودیعه گذاردن
degenerate	روبه انحطاط گذاردن
disremember	درطاق نیسان گذاردن
ticks	خطنشان گذاردن خط کشیدن
chalking	باگچ نشان گذاردن
jackets	پوشاندن درپوشه گذاردن
jacket	پوشاندن درپوشه گذاردن
shuffle off	بدوش دیگری گذاردن
diaphragm	حجاب یاپرده گذاردن
diaphragms	حجاب یاپرده گذاردن
put on	: تحمیل کردن گذاردن
pose	: مطرح کردن گذاردن
posed	: مطرح کردن گذاردن
poses	: مطرح کردن گذاردن
stations	درپست معینی گذاردن
stationed	درپست معینی گذاردن
chalked	باگچ نشان گذاردن
chalk	باگچ نشان گذاردن
overindulge	زیاد ازاد گذاردن
overprice	بیش از حد قیمت گذاردن
degenerated	روبه انحطاط گذاردن
degenerates	روبه انحطاط گذاردن
cipher	صفر گذاردن برمزدراوردن
ciphers	صفر گذاردن برمزدراوردن
cyphers	صفر گذاردن برمزدراوردن
station	درپست معینی گذاردن
posing	: مطرح کردن گذاردن
trail	اثرپا باقی گذاردن
to serve up	گذاردن یادرفرف ریختن
crate	صندوقه درجعبه گذاردن
trailed	اثرپا باقی گذاردن
crates	صندوقه درجعبه گذاردن
trailing	اثرپا باقی گذاردن
thole	گذاردن اجازه دادن
to foil a plan	عقیم گذاردن نقشه ای
trails	اثرپا باقی گذاردن
pushes	فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push	فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed	فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via	حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد