Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English
Persian
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
Other Matches
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
conversions
لیست کدهای اصلی یا عبارات و معادل آنها به زبان یا حالت دیگر
conversion
لیست کدهای اصلی یا عبارات و معادل آنها به زبان یا حالت دیگر
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
to lock somebody
[yourself]
out
[of something]
در را روی
[خود]
کسی قفل کردن
[و دیگر نتوانند داخل شوند چونکه کلید در آنجا فراموش شده]
ingestion
قورت دادن داخل معده کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to swear in
با سوگند دادن وارد کارکردن بامراسم تحلیف داخل کردن
inter alia
میان چیزهای دیگر
inter alia
میان اشخاص دیگر
among others
میان چیزهای دیگر
among other things
میان چیزهای دیگر
inclusive
چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
to get a word in edgewise
طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
choke bore
روکشی برای سوراخ کردن یاتراش دادن داخل سیلندر که قسمت بالای ان دارای قطری کمتر از قطر اصلی سیلندرمیباشد
data interchange format
استانداردی در میان سازندگان نرم افزار که اجازه میدهدتا داده از یک برنامه برای برنامههای دیگر قابل دسترس باشد
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
interregnum
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregnums
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregna
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
Apple Key
کلید مخصوص روی صفحه کلید Macintosh Apple که ترکیب آن با کلیدهای دیگر یک راه میان بر برای انتخاب منوها است
stack
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked
قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
insert
[قرار دادن پود میان تار]
slew
حرکت دادن کاغذ از میان یک چاپگر
italicism
عبارات و اصطلاحات ایتالیایی
she'll
مخفف عبارات زیر will she shall she
phraseogram
خط یا خطوط نماینده عبارات
parallelism
ترادف عبارات اشتراک وجه
to rub a thing in
چیز دیگر دادن
interpolator
کسیکه عبارات قلب در کتابی می افزاید
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
flowerily
چنانکه دارای عبارات پرصنعت یاتعارف امیزباشد
textualist
کسیکه درنقل یا اقتباس عبارات چالاک است
exchanges
دادن چیزی به جای چیز دیگر
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
exchanged
دادن چیزی به جای چیز دیگر
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
exchanging
دادن چیزی به جای چیز دیگر
contango
از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
exchange
دادن چیزی به جای چیز دیگر
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
intercommand
داخل قسمت داخل یکان
superimposing
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
superimpose
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
substitute
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
superimposes
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
substituting
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
acculturate
نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
nuclide
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
job
استفاده از دستورات و عبارات برای کنترل عملیات سیستم عامل کامپیوتر
inverted commas
نام این دو نشان که در سوی عبارات نقل قول شده می گذارند
jobs
استفاده از دستورات و عبارات برای کنترل عملیات سیستم عامل کامپیوتر
engage
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
incorporating
داخل کردن
enter
داخل کردن
ingratiates
داخل کردن
ingratiating
داخل کردن
to work in
داخل کردن
incorporate
داخل کردن
entered
داخل کردن
incorporates
داخل کردن
ingratiate
داخل کردن
work in
داخل کردن
enters
داخل کردن
ingratiated
داخل کردن
imbark
داخل کردن
phase in
داخل کردن
intromit
داخل کردن
immit
داخل کردن
kwic
روش شاخص بندی اطلاعات توسط کلمات یا عبارات از قبل تعیین شده
kerning
کاهش دادن فضای خالی میان دو حرف معین کاهش فاصله دخشه ها
to breakin
خودرا داخل کردن
swap in
مبادله کردن به داخل
intervenient
در میان اینده واقع در میان
futtock
میان چوب میان تیر
uncreate
نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
catch a crab
تصادفا پارو را داخل اب کردن
seep
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
rammed
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
take in
باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
rams
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
ram
پر کردن توپ راندن به داخل لوله
pressurize
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizing
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurises
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurising
فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
cut across
میان بر کردن
cut of a corner
میان بر کردن
island bases
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
insufflation
داخل کردن گازیا بخاردر گودالی ازتن
syncopate
از میان کوتاه کردن
intract
در میان هم کار کردن
finance
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financed
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
finances
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
financing
درکارهای مالی داخل شدن سرمایه تهیه کردن
priming
پر کردن یک پمپ یا لوله با اب به منظور تخلیه هوای داخل ان
To settle upon a price during a dispute.
<proverb>
میان دعوا نرخ طى کردن .
interject
در میان امدن مداخله کردن
to cut short
قطع کردن میان برکردن
interjects
در میان امدن مداخله کردن
interjected
در میان امدن مداخله کردن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
backslash
کاراکتر ASC II که در MS DOS برای نشان دادن ریشه دایرکتوری دیسک مثل C: یا مسیر دیگر به کار می روند
insinuated
داخل کردن اشاره کردن
insinuates
داخل کردن اشاره کردن
insinuate
داخل کردن اشاره کردن
coopt
انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
to split the difference
تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
metaphrast
کسیکه در تبدیل عبارات ادبی یادرتبدیل نظم به نثریانثربه نظم دست دارد
mortise dead lock
قفل داخل کار قفل داخل درب
distemper
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
chip
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
invitations
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation
عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
otherwise
<adv.>
به ترتیب دیگری
[طور دیگر]
[جور دیگر]
switching
مرکز مخابرات مرکزتلفن خودکار حرکت دادن خودروها از یک نقطه به نقطه دیگر برای بارگیری یاتخلیه
jump instruction
دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
blitter
عنصر الکترونیکی که برای حرکت دادن یک تصویر از یک ناحیه حافظه به ناحیه دیگر طراحی شده است
calibrate
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrating
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
junk
پاک کردن یا حذف کردن از فایل ذخیره سازی که دیگر استفاده نمیشود
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
shift key
که تابع دوم کلیدها را ایجاد میکند, مصل مجموعه حروف دیگر , با تغییر دادن خروجی به صورت حروف بزرگ
shift keys
که تابع دوم کلیدها را ایجاد میکند, مصل مجموعه حروف دیگر , با تغییر دادن خروجی به صورت حروف بزرگ
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
jack pot
دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
friction feed
تغذیه کاغذ توسط گیر دادن یک ورقه کاغذ میان دو غلطک تغذیه کاغذ تک
hot dog skiing
اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
water injection
پاشیدن اب مقطر خالص به داخل سیلندر و موتورپیستونی به منظور سرد کردن مخلوط قابل انفجار و کاهش احتمال بدسوزی
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
conversion
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
tunnelling
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
removes
جابجا کردن به محل دیگر
to lay on the table
بوقت دیگر موکول کردن
removing
جابجا کردن به محل دیگر
remove
جابجا کردن به محل دیگر
water displacement
زهکشی سیستم زهکشی مهمات نوعی روش پر کردن خرج فسفرسفید در داخل گلوله
embarks
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarked
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark
سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
passage of lines
عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
range alongside
نزدیک کردن ناو به ناوی دیگر
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
reinforcing
در حال تقویت کردن یک یکان دیگر
substitution
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
scrape together
<idiom>
پول یا چیزهای دیگر جمع کردن
he was otherwise ordered
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
overwrite
و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
adjourn
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
transfer
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر
transferring
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر
transfers
کپی کردن یک بخش از حافظه به محل دیگر
adjourned
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
In at one ear and out at the other .
<proverb>
از یک گوش شنیدن و از یکى دیگر بدر کردن .
broaching
ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com