English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
red-handed دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
Other Matches
red handed هنگام ارتکاب جنایت
red handed درحین ارتکاب جنایت
To be caught red - handed. گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
attainder سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
to bathe in blood درخون غلتیدن
To welter in ones blood . درخون خود غلتیدن
haematic دارویی که درخون موثراست
to bathe in blood درخون غوطه خوردن یا اغشتن
hyperinsulinism درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
recrement ابگونهای که از خون دفع ودوباره درخون جذب میشود
perpetration ارتکاب
felony جنایت
crime جنایت
commissions ارتکاب
felonies جنایت
commissioning ارتکاب
commission ارتکاب
commitment ارتکاب
villainy جنایت
felonious جنایت
commitments ارتکاب
cut-throat جنایت کارانه
malefactor جنایت کار
malefactor جنایت امیز
malefactors جنایت کار
malefactors جنایت امیز
murderous جنایت امیز
perpetration of a crime ارتکاب جرم
committal سرسپردگی ارتکاب
felonious جنایت امیز
criminally جنایت کارانه
desperado جنایت کار
suspicions فن به ارتکاب جرم
commission of acts ارتکاب عمل
suspicion فن به ارتکاب جرم
crimination اتهام جنایت
commissions ارتکاب ماموریت
commission ارتکاب ماموریت
blue bell گزارش جنایت
commissioning ارتکاب ماموریت
felonies جنایت بدکاری
felony جنایت بدکاری
committable قابل ارتکاب
capital crime جنایت بزرگ یامهم
felon جانی جنایت کار
punishment of a crime not yet committed قصاص قبل از جنایت
delinquent مرتکب جنایت یاجنحه
act based on pejudgement قصاص قبل از جنایت
delinquents مرتکب جنایت یاجنحه
solicitation تحریک به ارتکاب جرم
in the very act در حین ارتکاب جرم
of malice prepense با قصد ارتکاب گناه
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
in flagrant d. درعین ارتکاب عمل
felons جانی جنایت کار
in flagrant delict درعین ارتکاب گناه
red handed حین وقوع جنایت
gory جنایت امیز خونخوار
To catch someone in the very act . مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
He was caught with his pants down. مچ او [مرد] را حین ارتکاب گرفتند.
to catch with one's pants down مچ [کسی ] را گرفتن [حین ارتکاب]
The crime lies heavily on his conscience. جنایت اش بار سنگینی بر وجدان اواست
He was arrested in the very act . حین عمل ( ارتکاب جرم ) دستگیر شد
Hunger begets crime. گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
piezoelectric ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
bloodguilty مرتکب خونریزی مقصریامسئول ادم کشی جنایت کار
burglaries ورود به عنف یا به ملک دیگری به قصد ارتکاب جرم در شب
burglary ورود به عنف یا به ملک دیگری به قصد ارتکاب جرم در شب
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
burglarious مرتکب یا وابسته به عمل واردشدن به خانهای درشب بقصد ارتکاب جرم
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring. در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
unlawful assembly در CL سه نفر یا بیشتر را گویند که به قصد ارتکاب اعمالی که مخل اسایش و امنیت جامعه است گرد هم ایند
compounding a felony سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
treasonable خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
treasonoius خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
quarter session محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
times هنگام
night season هنگام شب
night season شب هنگام
night tide هنگام شب
at night شب هنگام
at nightfall شب هنگام
nighttide شب هنگام
timed هنگام
time هنگام
at dark هنگام شب
at the same moment در آن هنگام
during هنگام
term هنگام
nightfall شب هنگام
night-time هنگام شب
night time هنگام شب
oestrum هنگام
seasoned هنگام
gamut هنگام
terming هنگام
seasons هنگام
moment هنگام
termed هنگام
moments هنگام
season هنگام
spring time هنگام بهار
update به هنگام دراوردن
updated به هنگام دراوردن
execution time هنگام اجرا
updates به هنگام دراوردن
daytide هنگام روز
compile time هنگام همگردانی
daytime هنگام روز
binding time هنگام انقیاد
at one's leisure هنگام فراغت
at noon هنگام فهر
translate time هنگام ترجمه
at mess هنگام خوردن
to die in harness هنگام کار
summertime هنگام تابستان
teatime هنگام چای
dusk هنگام غروب
wintertime هنگام زمستان
playtime هنگام بازی
in درفرف هنگام
on seeing him هنگام دیدن او
on occasion هنگام لزوم
inprocess هنگام کار
when entering هنگام ورود
in case of emergency هنگام اضطرار
on arrival هنگام ورود
meal time هنگام غذاخوری
hexachord هنگام شش بردهای
here's to you هنگام نوشیدن
hard times هنگام تنگدستی
in- درفرف هنگام
ortive وابسته به هنگام طلوع
in the case of traffic jam [congestion] هنگام راهبندان سنگین
chevy فریاد هنگام شکار
parthian glance نگاه هنگام جدایی
it puckered up in sewing هنگام دوختن جمع شد
cash on delivery پرداخت هنگام تحویل
batfowl هنگام شب مرغ را شکارکردن
to brush over هنگام عبورپوز زدن
when it came to a push چون هنگام کوشش
nights شب هنگام برنامه شبانه
then انگاه دران هنگام
landing weight وزن با هنگام تخلیه
dewfall هنگام ریزش شبنم
hard-bitten سخت هنگام جنگ
nooning هنگام فهر ناهار
d. wish خواهش هنگام مردن
damage in transit خسارت در هنگام ترانزیت
night شب هنگام برنامه شبانه
therewith دران هنگام بدانوسیله
natural form وضع بدن هنگام تیراندازی
I cut my face shaving. هنگام اصلاح صورتم را بریدم
milter ماهی نر هنگام تخم ریزی
chantey سرود ملوانان هنگام کار
to take counsel of one'spillow شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
landed weight وزن کالا هنگام تخلیه
high time هنگام خوشی وعیش ونوش
harvest هنگام درو وقت خرمن
demand report گزارشی که به هنگام نیازتولید میشود
damaged in transit صدمه دیده هنگام ترانزیت
coronation oath سوگند هنگام تاج گذاری
escaped water تلفات اب هنگام بهره برداری
chanty سرود ملوانان هنگام کار
invigilation پاییدن شاگردان هنگام امتحانات
opened وضع زه هنگام کشیده شدن
invigilated شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilates شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
invigilating شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
harvest festival جشن سپاسگزاری هنگام درو)
harvest festivals جشن سپاسگزاری هنگام درو)
smacks ضربه محکم در هنگام ابشار
smacked ضربه محکم در هنگام ابشار
smack ضربه محکم در هنگام ابشار
opens وضع زه هنگام کشیده شدن
striker توپ زن هنگام دفاع از میله
open وضع زه هنگام کشیده شدن
harvested هنگام درو وقت خرمن
harvests هنگام درو وقت خرمن
invigilate شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
strikers توپ زن هنگام دفاع از میله
Payment on delivery of goods. پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
drag line طنای اویزان از بالن هنگام فرود
electro statics علم خواص الکتریک هنگام بیحرکتی
to give the tone هنگام یافتن رد شکار پارس کشیدن
To leave someone in the lurch . کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
grunter خوک یکجورماهی که هنگام گرفتاری خرخرمیکند
To breathe ones last . نفس آخررا کشیدن (هنگام مرگ )
print توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
to consult one's pillow هنگام شب پیش خود اندیشه کردن
ondise پشت گوی بودن هنگام پاس
leisure hours ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
set up انتخابهای موجود هنگام نصب سیستم
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
memory sniffing ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
jettison of cargo محموله را به هنگام خطر به دریا ریختن
printed توقف موقت چاپگر هنگام چاپ
the room was not lived in هنگام روز در ان اطاق زندگی نمیکردند
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com