English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (3 milliseconds)
English Persian
inventory دفتر دارایی
Search result with all words
chancery مقام وزارت دارایی دفتر مهردار سلطنتی
installation property book دفتر دارایی قسمت یا یکان
inventorial مربوط به دفتر دارایی فهرستی
property book دفتر دارایی یکان
Other Matches
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
foreign attachment توقیف دارایی شخص بیگانه یاغائب ازمحل دارایی
blotter دفتر باطله دفتر ثبت معاملات
blotters دفتر باطله دفتر ثبت معاملات
notary office دفتر اسناد رسمی دفتر خانه
engineering office دفتر طراحی دفتر مهندسین مشاور
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
financed رسته دارایی دارایی
finance رسته دارایی دارایی
finances رسته دارایی دارایی
financing رسته دارایی دارایی
induction station دفتر استخدام دفتر پذیرش
civilian internee information bureau دفتر اطلاعات غیرنظامیان واردشده به کشور دفتر اطلاعات پناهندگان
journalize در دفتر روزنامه وارد کردن در دفتر ثبت کردن
duty roster دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
central postal directory دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
estate دارایی
pursed دارایی
purses دارایی
estates دارایی
asset دارایی
pursing دارایی
property دارایی
portfolios دارایی
portfolio دارایی
means دارایی
finances دارایی
financing دارایی
wealth دارایی
fortunes دارایی
fortune دارایی
financed دارایی
purse دارایی
possession دارایی
finance دارایی
holding دارایی
hereditament دارایی غیرمنقول
financial agency اداره دارایی
finance office اداره دارایی
finance officer افسر دارایی
hab داشتن دارایی
personalty دارایی شخصی
finance ministry وزارت دارایی
Chancellor of the Exchequer وزیر دارایی
Chancellors of the Exchequer وزیر دارایی
current asset دارایی جاری
installation property دارایی قسمت
intendant پیشکار دارایی
personal state دارایی منقول
property tax مالیات دارایی
assets مایملک دارایی
cham cell or of the e. وزیر دارایی
weal ثروت دارایی
thing اسباب دارایی
equity دارایی شرکاء
equities دارایی شرکاء
capital goods دارایی ثابت
weals ثروت دارایی
assets and equities دارایی ودیون
possession دارایی متصرفات
temporality دارایی دینوی
the furniture of ones pocket دارایی جیب
private property دارایی شخصی
current assets دارایی جاری
liabilities and assets بدهی و دارایی
ministry of f. وزارت دارایی
money bag دارایی دولت
circulating asset دارایی جاری
circulating asset دارایی در گردش
to take an inventory of صورت دارایی
fortune دارایی ثروت
personal chattels دارایی منقول
fortunes دارایی ثروت
belonging متعلقات واموال دارایی
finance قسمت مالی یا دارایی
disinvestment خرج دارایی بی چیزی
financing قسمت مالی یا دارایی
finances قسمت مالی یا دارایی
draw up inventory تنظیم صورت دارایی
financed قسمت مالی یا دارایی
dedicated assets دارایی وقف شده
holding دراختیار داشتن دارایی
church warden متصدی دارایی کلیسا
paraphernal وابسته به دارایی شخصی زن
immovable دارایی غیر منقول
personal chattels دارایی شخصی منقول
personal property دارایی شخصی منقول
jointure دارایی مشترک زن و شوهر
private property دارایی شخصی بلامعارض
inventory صورت دارایی موجودی
real account حساب دارایی غیرمنقول
hotch سرجمع کردن دارایی
hereditaments دارایی غیر منقول
capital account حساب دارایی وسرمایه
real property دارایی غیر منقول
to come into a property دارایی را بدست اوردن
contents of a vessel دارایی یامحتویات فرف مظروف
benefical owner of an estate مالک بهره برداریک دارایی
appreciation افزایش ارزش دارایی و موجودی
chattel مال منقول دارایی شخصی
appreciations افزایش ارزش دارایی و موجودی
assets ابزار تجهیزات مایملک و دارایی
inventory reconciliation تطابق موجودی با دارایی یکان
impropriator تفریط کننده دارایی کلیسا
realty دارایی غیر منقول ملک
realty دارایی غیرمنقول و نمائات و منضمات ان
heir in tail وارث دارایی حبس شده
to sell up a debtor دارایی بدهکاری راگروکشیدن وفروختن
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
The ministry of economic affairs and finance وزارت امور اقتصاد و دارایی
adventitious property دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
sell up a debtor دارایی بدهکاری را گرو کشیدن و فروختن
heirlooms دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
all that property تمام ان دارایی یامال داازدست دادم
capitalization unit هزینهای که صرف دارایی ثابت میشود
heirloom دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
jus mariti حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
i parted from تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
finances علم دارایی تهیه پول کردن
financed علم دارایی تهیه پول کردن
financing علم دارایی تهیه پول کردن
finance علم دارایی تهیه پول کردن
to make a f. دارایی یاثروت بهم زدن متمول شدن
hotchpot سرجمع کردن دارایی رویهم ریختن اموال
insured کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد
capital assets دارایی طویل المده اعم ازمالی واعتباری
impropriation دادنی دارایی کلیسا و مانند ان بغیر روحانیون
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
dowagers بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
dowager بیوه زنی که دارایی ازشوهرش به او ارث رسیده باشد
onerous property دارایی یا ملکی که مستلزم انجام تعهد یا التزامی است
parapherna بخشی از دارایی زن که جزوجهیزیه نبود بلکه در اختیارخود زن بود
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
levy a sum on a person's property به منظور تامین مدعی به دارایی کسی را توقیف کردن
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
book of account دفتر کل
cahier دفتر
in office در دفتر
notary public office دفتر
booked دفتر
record دفتر
volumes دفتر
books دفتر
bureau دفتر
ledger دفتر کل
bureaus دفتر
office دفتر
volume دفتر
book دفتر
offices دفتر
ledgers دفتر کل
paraphernalia دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
assessed value ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
registries دفتر فهرست
office of records دفتر بایگانی
official log book of a ship دفتر ثبت
order book دفتر سفارشات
orderly room دفتر گروهان
registry دفتر خانه
quartermaster's notebook دفتر سکانی
registry دفتر فهرست
pocket book دفتر بغلی
purchasing office دفتر خرید
press copy book دفتر کپیه
purchasing department دفتر خرید
property book دفتر اموال
registries دفتر خانه
office manager رئیس دفتر
office attorney وکیل دفتر
information bureau دفتر اطلاعات
inquiry office دفتر اطلاعات
customs دفتر گمرک
intelligence office دفتر راهنمایی
intelligence office دفتر اطلاعات
job office دفتر کارگاه
lawyer's office دفتر وکالت
marriage registry دفتر ازدواج
message book دفتر پیام
minute book دفتر وقایع
notary assistant دفتر یار
notary public دفتر ثبت
postings ثبت در دفتر
note book دفتر کتابچه
head office دفتر مرکزی
register در دفتر واردکردن
translation agency دفتر ترجمه
register دفتر ثبت
bookings ثبت در دفتر
registering دفتر ثبت
registering در دفتر واردکردن
telephone d. دفتر تلفن
telephnone book دفتر تلفن
technical bureau دفتر فنی
social secretary رئیس دفتر
site office دفتر مشاوراملاک
site office دفتر ساختمانی
run book دفتر رانش
run book دفتر اجرا
waste book دفتر باطله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com