Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
English
Persian
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
timed
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
times
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
Other Matches
evaluating
چیزی رامعین کردن
to reason out something
چیزی رامعین کردن
evaluates
چیزی رامعین کردن
evaluated
چیزی رامعین کردن
evaluate
چیزی رامعین کردن
objectify
خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن
preform
قبلا شکل چیزی رامعین کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
dispose
ترتیب کارها رامعین کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
time
[s]
<adv.>
دفعه
thrice
سه دفعه
at once
یک دفعه
as often as
هرچند دفعه که
three fold
سه دفعه سه مرتبه
one-off
فقط برای یک دفعه
one-offs
فقط برای یک دفعه
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
gauger
کسیکه گنجایش چلیک وغیره رامعین میکند
gigahertz
فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
hashing
تبدیل یک کلید به یک ادرس که در ان کلیدها محل اطلاعات رامعین می کنند درهم سازی
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
eight times
<adv.>
هشت بار
[هشت دفعه]
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to smell at something
چیزی را بو کردن
make do with something
با چیزی تا کردن
make something do
با چیزی تا کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
fill
پر کردن چیزی
to reason out something
چیزی را حل کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
fills
پر کردن چیزی
deducts
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut something
چیزی را کم کردن
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
cleaned
تمیز کردن چیزی
cleanest
تمیز کردن چیزی
cleans
تمیز کردن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
simplify
ساده تر کردن چیزی
to make something
چیزی را درست کردن
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
simplifies
ساده تر کردن چیزی
clean
تمیز کردن چیزی
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
to point to something
به چیزی اشاره کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
to live through something
چیزی را تحمل کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
preparation
آماده کردن چیزی
preparations
آماده کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ترک کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
to ensure something
مراقبت کردن در
[چیزی]
to ensure something
تامین کردن
[چیزی]
to ensure something
تضمین کردن
[چیزی]
assume
چیزی را فرض کردن
premise
چیزی را فرض کردن
presume
چیزی را فرض کردن
meanest
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
endows
چیزی راوقف کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
endow
چیزی راوقف کردن
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
mean
مشخص کردن چیزی
palletize
چیزی را حمل کردن
replace
چیزی را تعویض کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
replaces
چیزی را تعویض کردن
replacing
چیزی را تعویض کردن
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to bring something
فراهم کردن چیزی
to get
[hold of]
something
فراهم کردن چیزی
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
make a provision
شرط کردن چیزی
lay down the condition
شرط کردن چیزی
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
steals
بلند کردن چیزی
steal
بلند کردن چیزی
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
to book something
چیزی را رزرو کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to obtain something
کسب کردن چیزی
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
to lay stress on something
چیزی راتاکید کردن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
speak out
<idiom>
دفاع کردن از چیزی
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
to obtain something
فراهم کردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com