Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English
Persian
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
Other Matches
strangulation
خفه سازی حالت خفقان
dank
مرطوب و سرد مرطوب کردن
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
strangulate
خفقان ایجاد کردن گلو را فشردن
wets
مرطوب ساختن
wetted
مرطوب ساختن
wettest
مرطوب ساختن
humidifying
مرطوب ساختن
humidified
مرطوب ساختن
humidifies
مرطوب ساختن
wet
مرطوب ساختن
humidify
مرطوب ساختن
hallucinating
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinated
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
temper
مرطوب کردن بازپختن ملایم کردن
moistened
نمدار کردن مرطوب کردن خیساندن
moisten
نمدار کردن مرطوب کردن خیساندن
moistens
نمدار کردن مرطوب کردن خیساندن
tempered
مرطوب کردن بازپختن ملایم کردن
tempers
مرطوب کردن بازپختن ملایم کردن
wetted
مرطوب کردن
dampens
مرطوب کردن
humidification
مرطوب کردن
wets
مرطوب کردن
wet
مرطوب کردن
dampening
مرطوب کردن
saturation
مرطوب کردن
wettest
مرطوب کردن
precipitation
مرطوب کردن
dampen
مرطوب کردن
moil
مرطوب کردن
dampened
مرطوب کردن
dampers
خیس کردن مرطوب کردن
damp
خیس کردن مرطوب کردن
dampest
خیس کردن مرطوب کردن
imbrue
مرطوب کردن اشباع کردن
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
give tongue
عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
swells
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiated
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiate
مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumble
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiating
مختنق کردن خناق پیدا کردن
swelled
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumbles
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiates
مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbled
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
bilge
رخنه پیدا کردن تراوش کردن
swell
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
nominative appositive
اسمی که بعلت بدل شدن حالت فاعلیت پیدا کند
finds
کشف کردن پیدا کردن
find
کشف کردن پیدا کردن
detect
پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
tracks
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
averages
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
detected
پیدا کردن
finds
پیدا کردن
detects
پیدا کردن
to search out
پیدا کردن
find
پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
track
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
to look up
پیدا کردن
gains
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
pin point
پیدا کردن
average
پیدا کردن
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
dampen
رطوبت پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
touts
خریدار پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
declining
شیب پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
preempt
حق تقدم پیدا کردن
declined
شیب پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
dampens
رطوبت پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
liaise
ارتباط پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
tout
خریدار پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
converge
تقارت پیدا کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
luff
لنگر پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
converged
تقارت پیدا کردن
converges
تقارت پیدا کردن
to think out
با فکر پیدا کردن
to take a ply
تمایل پیدا کردن
converging
تقارت پیدا کردن
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
stammers
لکنت پیدا کردن
stammered
لکنت پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
qualify
شایستگی پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
respire
امید تازه پیدا کردن
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
shocked
هول وهراس پیدا کردن
shock
هول وهراس پیدا کردن
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
To bear (put up) with somebody.
با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
preparing
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepare
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepares
اماده کردن ساختن ترکیب کردن
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
makes
درست کردن ساختن اماده کردن
make
درست کردن ساختن اماده کردن
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunge
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
leadingquestion
پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
plunges
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
cunclude
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
divide
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
proceed
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com