Dictiornary-Farsi | دگردیسی کامل حشرات | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
holometabolism	دگردیسی کامل حشرات


Other Matches

imago	حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
metamorphosis	دگردیسی
deformation	دگردیسی
strains	دگردیسی
strain	دگردیسی
metastasis	دگردیسی
metamorphism	دگردیسی
ametabolic	فاقد دگردیسی
ametabolous	فاقد دگردیسی
ametabolic	بدون دگردیسی
paramorphism	خاصیت دگردیسی
ametabolous	بدون دگردیسی
heterometabolous	دارای دگردیسی ناقص
metamorphosed	دگردیسی دگردیس کردن
metamorphoses	دگردیسی دگردیس کردن
metamorphosing	دگردیسی دگردیس کردن
heterometabolic	دارای دگردیسی ناقص
metamorphose	دگردیسی دگردیس کردن
full mobilization	تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
insecta	حشرات
exterminator	دافع حشرات
entomotomy	تشریح حشرات
disinfestation	دفع حشرات
stinger	نیش حشرات
dipteron	حشرات دوبال
exterminators	دافع حشرات
moth	حشرات موذی
insectifuge	دفع حشرات
insect vectors	حشرات بیماری زا
moths	حشرات موذی
full annealing	بازپخت کامل تاباندن کامل
full scale	باندازه کامل بمقیاس کامل
completed case	جعبه کامل خشاب کامل
elytron	قاب یا بال حشرات
elytrum	قاب یا بال حشرات
verminous	پر از حشرات یا جانوران موذی
disinfestant	ماده کشنده حشرات
flyblow	نوزاد حشرات ومگس
nabid	خانواده کک و ساس و حشرات
chrysalis	شفیره حشرات جوانه
gressorial	وابسته به حشرات دونده
chrysalises	شفیره حشرات جوانه
homopteran	حشرات نیم بال
flyblown	الوده بتخم حشرات
insect vectors	حشرات ناقل بیماری
neuroptera	حشرات عصبی الجناح
insectile	در معرض هجوم حشرات
nabidae	خانواده کک و ساس و حشرات
disinfest	حشرات موذی را دفع نمودن
lygus bug	انواع حشرات کوچک مکنده
vermin	جانور افت حشرات موذی
biocid	قاطع حیات کشنده حشرات
smudging	ایجاد دود برای دفع حشرات
smudged	ایجاد دود برای دفع حشرات
verminate	تولید حشرات یا جانوران موذی کردن
dactylus	بند یا مفصل بزرگ پای حشرات
smudge	ایجاد دود برای دفع حشرات
leafhopper	انواع حشرات ازراسته نیم بالان
smudges	ایجاد دود برای دفع حشرات
flies blow meat	حشرات روی گوشت تخم میگذارند
haustellum	الت مکنده حشرات یاسخت پوستان
forewing	هریک از دوبال جلو حشرات چهار بال
paedogenesis	تولید مثل بوسیله نوزاد حشرات یا شفیره
acetabulum	محل اتصال پای حشرات ببدن لولهء
imshi	فروارده نفتی که برای راندن مگس و حشرات دیگربکارمیبرند
thorough	بطور کامل کامل
haustellate	دارای الت مکنده مربوط به حشرات مکنده مساعد برای مکیدن
full-fledged	کامل
fullest	کامل
totalling	کامل
totaling	کامل
full	کامل
unmitigated	کامل
totalled	کامل
entire	کامل
in a entireness of state	کامل
totals	کامل
absolute	کامل
absolutes	کامل
unabridged	کامل
full fledged	کامل
of ripe years	کامل
self-contained	کامل
all-out	کامل
semibreve	نت کامل
semibreves	نت کامل
exacts	کامل
empennage	دم کامل
unqualified	کامل
exacted	کامل
main	کامل
perfects	کامل
echaustive	کامل
perfect	کامل
perfected	کامل
perfecting	کامل
exact	کامل
totaled	کامل
total	کامل
completes	کامل
largest	کامل
large	کامل
searching	کامل
wall-to-wall	کامل
complete	کامل
completed	کامل
larger	کامل
saturation	کامل
stark	کامل
starker	کامل
starkest	کامل
plenary	کامل
plenaries	کامل
completing	کامل
starkly	کامل
complementary color	رنگ کامل
U-turns	دور کامل
complete ditch	گود کامل
completely specified	با تعیین کامل
complete substitution	جانشین کامل
complete graph	گراف کامل
complete inventory	موجودی کامل
complete sound	فشنگ کامل
complete ditch	گودبرداری کامل
U-turn	دور کامل
dismounted defilade	اختفاء کامل
willie waught	یک جرعه کامل
changeover	دگرگونی کامل
conversancy	اشنایی کامل
conversancy	اگاهی کامل
changeovers	دگرگونی کامل
strict profile	نیمرخ کامل
conversance	اشنایی کامل
conversance	اگاهی کامل
comprehensive insurance	بیمه کامل
completeness check	تطبیق کامل
hohlraum	تابشگر کامل
clamping	بست کامل
clamped	بست کامل
clamp	بست کامل
rounded <adj.>	کامل و متعادل
hottest	امادگی کامل
hotter	امادگی کامل
hot	امادگی کامل
total costs	هزینه کامل
absolutes	کامل قطعی
absolute	کامل قطعی
overall costs	هزینه کامل
clamps	بست کامل
all in price	بهای کامل
blackbody	تابشگر کامل
to the bone <idiom>	به طور کامل
to the hilt <idiom>	به طور کامل
inside and out <idiom>	به طور کامل
into thin air <idiom>	بطور کامل
in the minutest detail <idiom>	مو به مو [با جزییات کامل]
amain	باسرعت کامل
almightiness	قدرت کامل
hale and hearty <idiom>	درسلامتی کامل
utmost good faith	با صداقت کامل
low tide or water	جزر کامل
full step	یک قدم کامل
full speed	سرعت کامل
full section	برش کامل
perfect information	اطلاعات کامل
full production	تولید کامل
perfect liquid	نقدینه کامل
full mobilization	بسیج کامل
full load	فرفیت کامل
full load	بار کامل
full justification	تطابق کامل
perfect market	بازار کامل
perfect monopoly	انحصار کامل
perfect radiator	تابنده کامل
perfect score	امتیاز کامل
perfect tense	ماضی کامل
full step	گام کامل
full word	کلمه کامل
perfect gas	گاز کامل
mature system	سیستم کامل
total system	سیستم کامل
orbicular	مدور کامل
overall safety	ایمنی کامل
pappus	حقه کامل گل
partitur	قطعه کامل
partitura	قطعه کامل
ideal radiator	تابشگر کامل
ideal dielectric	عایق کامل
hunky dory	بارضایت کامل
payment in full	پرداخت کامل
perfect competition	رقابت کامل
hip and thigh	بطور کامل
perfect fluid	سیال کامل
present perfect tense	ماضی کامل
perfecting bail competition	رقابت کامل
perquisition	جستجوی کامل
through rate	نرخ کامل
full annealing	کامل گداختن
full annealing	بازپخت کامل
foud royant a	سکته کامل