English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
Other Matches
If only you had told me . کاش به من گفته بودی
to release آزاد کردن [رها کردن ] [از زندان]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
To release someone. To set someone free کسی را آزاد کردن .
To emancipate a slave. برده ای را آزاد کردن
put in <idiom> اضافه چیزی که قبلا گفته شد
to retain a freelancer استخدام کردن پیشه ور آزاد
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
recanted گفته خود را تکذیب کردن
recanting گفته خود را تکذیب کردن
recants گفته خود را تکذیب کردن
recant گفته خود را تکذیب کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
Thank God! خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
Thank goodness! خدا را شکر! [گفته می شود وقتی چیزی بد پیش نیاید]
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
clicks نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
click نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clearer آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clears آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clicked نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clear آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clearest آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
unpriced درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
blasts آزاد کردن بخش هایی از حافظه که قبلاگ اختصاص داده شده بودند
blast آزاد کردن بخش هایی از حافظه که قبلاگ اختصاص داده شده بودند
deallocate آزاد کردن منبعی که به یک کار یا فرآیند یا رسانه جانبی اختصاص داده شده است
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to jump on somebody به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
ipso dixit گفته بی دلیل گفته استبدادی
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
inexistency نا بودی
wast تو بودی
wast بودی
wert بودی
simultaneeity هم بودی
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
You beat me to it. تو از من سریعتر بودی.
if thou wert اگر تو بودی
You beat me to the punch. تو از من سریعتر بودی.
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
quantize با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
to sum something up چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to total something up چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
cash in <idiom> تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
to add something [up or together] چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی]
to smell at something چیزی را بو کردن
make something do با چیزی تا کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut something چیزی را کم کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to work out something چیزی را حل کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
defrosted یخ چیزی را اب کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard چیزی را ول کردن
fill پر کردن چیزی
fills پر کردن چیزی
make do with something با چیزی تا کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
demystify سر چیزی را برطرف کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
clean تمیز کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
evaluate چیزی رامعین کردن
demystified سر چیزی را برطرف کردن
evaluating چیزی رامعین کردن
mean مشخص کردن چیزی
unmask چیزی رااشکار کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
unmasks چیزی رااشکار کردن
meaner مشخص کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
evaluated چیزی رامعین کردن
evaluates چیزی رامعین کردن
cleanest تمیز کردن چیزی
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
cleans تمیز کردن چیزی
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to obtain something فراهم کردن چیزی
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
to make something clear چیزی را روشن کردن
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
to obtain something کسب کردن چیزی
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to reason out something چیزی رامعین کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
palletize چیزی را حمل کردن
to touch something لمس کردن چیزی
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
steals بلند کردن چیزی
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
steal بلند کردن چیزی
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
make a provision شرط کردن چیزی
to botch things up زیرورو کردن چیزی
to live through something چیزی را تحمل کردن
lay down the condition شرط کردن چیزی
to point to something به چیزی متوجه کردن
replace چیزی را تعویض کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
to make something چیزی را درست کردن
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
replaces چیزی را تعویض کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
to r. at something از چیزی ناله کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com