Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
to persist in something
روی چیزی پافشاری کردن
Other Matches
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
insists
پافشاری کردن
insisted
پافشاری کردن
insist
پافشاری کردن
persists
پافشاری کردن
persisting
پافشاری کردن
insisting
پافشاری کردن
play up
<idiom>
پافشاری کردن
persisted
پافشاری کردن
persist
پافشاری کردن
overpress
زیاد پافشاری کردن در
to keep at some work
د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
persistence
پافشاری
peersistence
پافشاری
persistency
پافشاری
persistently
با پافشاری
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
insistency
اصرار پافشاری
insistence
اصرار پافشاری
to stand
د رچیزی پافشاری یا اصرارکردن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to smell at something
چیزی را بو کردن
deduct
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
fill
پر کردن چیزی
to cut something
چیزی را کم کردن
fills
پر کردن چیزی
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
deducting
کم کردن چیزی از کل
defrost
یخ چیزی را اب کردن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
make do with something
با چیزی تا کردن
to reason out something
چیزی را حل کردن
to work out something
چیزی را حل کردن
make something do
با چیزی تا کردن
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
چیزی را تعویض کردن
replace
چیزی را تعویض کردن
to r. at something
از چیزی ناله کردن
to make something
چیزی را درست کردن
replaced
چیزی را تعویض کردن
demystified
سر چیزی را برطرف کردن
lay hands on something
چیزی راتصرف کردن
fill up
کاملاگ پر کردن چیزی
demystifies
سر چیزی را برطرف کردن
evaluate
چیزی رامعین کردن
evaluating
چیزی رامعین کردن
evaluates
چیزی رامعین کردن
demystifying
سر چیزی را برطرف کردن
to lop something off
قطع کردن چیزی
evaluated
چیزی رامعین کردن
to chop something off
قطع کردن چیزی
to atone for something
جبران کردن چیزی
to make amends for something
جبران کردن چیزی
replacing
چیزی را تعویض کردن
lay hands upon something
چیزی راتایید کردن
To devour something .
چیزی را یک لقمه کردن
to tip something
[British E]
ته نشین کردن چیزی
demystify
سر چیزی را برطرف کردن
palletize
چیزی را حمل کردن
to demonstrate against something
بر ضد چیزی تظاهرات کردن
to muck up something
زیرورو کردن چیزی
To give up (overlook)something.
از چیزی صرفنظر کردن
hunger
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
craving
[for something]
هوس
[چیزی را]
کردن
endows
چیزی راوقف کردن
presume
چیزی را فرض کردن
premise
چیزی را فرض کردن
assume
چیزی را فرض کردن
to take apart something
چیزی را از هم باز کردن
to screw something up
زیرورو کردن چیزی
to screw the pooch
زیرورو کردن چیزی
to botch things up
زیرورو کردن چیزی
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
to mess something up
زیرورو کردن چیزی
to reason out something
چیزی رامعین کردن
to fuck something up
زیرورو کردن چیزی
to cock something up
زیرورو کردن چیزی
to limit something
چیزی را محصور کردن
to restrict something
چیزی را محصور کردن
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
mean
مشخص کردن چیزی
meaner
مشخص کردن چیزی
meanest
مشخص کردن چیزی
lay down the condition
شرط کردن چیزی
make a provision
شرط کردن چیزی
endow
چیزی راوقف کردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
to confine something to something
چیزی را محصور کردن
to take apart something
چیزی را از هم جدا کردن
to take exception to anything
به چیزی اعتراض کردن
to make r. after something
چیزی را جستجو کردن
endowing
چیزی راوقف کردن
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to book something
چیزی را رزرو کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
to protest against something
به چیزی اعتراض کردن
to sweeten something
چیزی را شیرین کردن
to avoid something
دوری کردن از
[چیزی]
to refuse somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something
چیزی را از کسی رد کردن
to think over something
بازاندیشی کردن چیزی
clean
تمیز کردن چیزی
hurtles
با چیزی تصادف کردن
simplifies
ساده تر کردن چیزی
hurtling
با چیزی تصادف کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
to mull over something
بازاندیشی کردن چیزی
to agree on something
سازش کردن با چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com